داستان زندگی طاهره جوان – کارآفرینی موفق یا یک ققنوس واقعی
در فرهنگ لغت معین می خوانیم
«ققنوس، پرندهای است خوش آواز و افسانهای که هزار سال عمر میکند
و چون مرگش فرا رسد هیزم بسیار جمع می کند و بر بالای آن می نشیند
و آن قدر بال می زند تا هیزم آتش بگیرد و بسوزد
و از خاکسترش ققنوس جدیدی به وجود میآید.»
در این نوشته از وب سایت پروژه سوخت جت قرار است درباره زندگی یک ققنوس واقعی را بخوانید… ققنوسی که از کودکی مسئولیتهای زیادی بر عهده داشت و دختر بزرگ یک خانواده پرجمعیت بود. قبل از رفتن به مدرسه باید نان میخرید، چای را دم میکرد و بعد راهی مدرسه میشد.
روزی نانوایی شلوغ بود و طاهره میترسید از کلاسش جا بماند. برای همین سریع به خانه رفت و قبل از پر کردن کِتری، گاز را باز گذاشت و با زدن کلید برق، در اثر پخش گاز در هوا، آشپزخانه منفجر شد و طاهره در میان شعلههای پرحرارت آتش زندانی شد.
همه بدن او در آتش سوخته بودند… چانهاش به گردنش چسپیده بود، لبهایش برگشته بود، سوختیگیاش 98% بود. در اثر سوختگی لثه، دندانهایش هم ریخته بود. 25 عمل جراحی روی دخترک بیچاره انجام شد. او 3 سال از کودکیاش را در بیمارستان سپری کرد.
در 14 سالگی تصمیم گرفت به زندگی خودش پایان دهد. غذا نمیخورد. میترسید صورت خود را در آینه نگاه کند. فقط گریه میکرد و غصه میخورد… اما زندگی دخترک از یک بامداد متحول شد !
روزی او حوالی صبح زود بیدار شد. آسمان را دید که چگونه سیاهی از بین رفت و جایش را به نور خورشید داد. بادی که در میان برگهای درختان پیچید را دید و حس کرد زندگی در جریان است؛ دیدگاهش نسبت به زندگی عوض شد. تصمیم گرفت برای زندگی و شاد بودنش بجنگد.
نام این ققنوس ایرانی «طاهره جوان» است
بهتر است بقیه ماجرا را از زبان خودش بشنوید…
وقتی در آن صبح زود آسمان و درختان را دیدم به خودم گفتم :
«همین چند لحظه پیش بود که همه جا تاریک بود، اما حالا هوا روشن شده است،
چرا من باید خودم را بکشم؟ فرض میکنم همینطوری به دنیا آمدم.
چرا من باید ناامید شوم؟ خدا هست، زندگی هست و میخواهم زندگی کنم.»
همان روز صبحانهام را خوردم. امید در اندام سوخته من جوانه زده بود و من حق نداشتم امیدم را از بین ببرم. مددکارهای بیمارستان که با زندگی من آشنا شده بودند، از پدرش خواستند بگذارد من هنر یاد بگیرم.
به این ترتیب بود که در تمام رشتههای یک کارگاه از قبیل عکاسی، ساعت سازی، نقاشی، جوشکاری، بافتنی، سوادآموزی، قلاببافی، آرایشگری و خیاطی ثبت نامم کرد.
در سن 16 سالگی با مردی ازدواج کردم که 75% سوختگی داشت. بعد از ازدواج، خیلی روزهای سختی داشتیم. پول کرایه خانه، اداره زندگی و درمانهای سوختگی زیاد بود و من و همسرم درآمد کمی داشتیم.
به روستای حصه در استان اصفهان نقل مکان کردم و در یکی از اتاقهای خانه مادر شوهرم ساکن شدیم.
اعتماد به نفسم خیلی بالا بود. در روستا به خانمها به صورت رایگان بافتنی یاد میدادم. به آنها کاموا میدادم تا ببافند. بعد از کلاس 20 لیف داشتم! آنها رایگان یاد میگرفتند و من هم رایگان صاحب کلاه، لیف و… میشدم.
آمپول زنی، بخیه زدن، آرایشگری و خیاطی از دیگر کارهایی بود که انجام میدادم. وقتی در کارم رشد کردم از همسرم خواستم به تهران برگردیم تا جای بیشتری برای رشد داشته باشیم.
آمدیم تهران و در خیابان ادیب دروازه غار، اتاقی اجاره کردیم.
آنجا هم اتاق زندگی ما و هم اتاق کار من بود. در آن جا هم خیاطی میکردم و هم آرایشگری. یک سال بعد با پولم خانه خریدم. یک سال و نیم بعد یک خانه دیگر و یک ماشین خریدم.
سه سال بعد در امیریه خیابان ولی عصر (عج) خانه خریدم. کارم خوب بود…
روبروی خانه ما مسجدی بود و من زیرزمین 600 متری مسجد را اجاره کردم. 90 نفر خیاط را استخدام کردم. هر روز 300 تا 600 لباس در آن کارگاه میدوختیم. درآمد من خیلی خوب رشد کرد.
من در کارم تفاوتی ایجاد کردهام که مشتریان آن را دوست دارند. مشتری که پارچه میآورد، همان جا مینشیند تا لباسش آماده شود و بعد آن را میبرد.
وقتی مشتری میبیند که من کارش را با قیمت بسیار ارزان و سریع آماده میکنم، دوباره پیش من میآید. من از وقتم درست استفاده میکنم. همواره دوست دارم کارآفرینی کنم و به درد مردم بخورم. من با فکر کار کردن که به اینجا رسیدم. هم اکنون من 20 میلیون تومان در ماه درآمد دارم.
در طبقه بالای خیاطی، آرایشگران حرفهای را استخدام کردهام تا زمانی که افراد برای سپردن پارچه به خیاط به اینجا میآیند، از وقتشان به خوبی استفاده کنند. این فرد در این فاصله میتواند به آرایشگاه برود و وقتش را هدر ندهد.
من دستمزد کمتری میگیرم ولی مشتریان خیلی زیادی دارم. در خیاطی و آرایشگاه ما مشتریها همواره صف میکشند.
من معتقدم گلی که در گلخانه و در شرایط خوب میروید، چند روز میماند و بعد پژمرده میشود؛ اما گلهایی که در صحرا میرویند، سفت و محکم میشوند. من از سوختن برکت دیدهام، خودساخته شدهام. من محکم هستم. باد و باران تکانم نداد و مرا از بین نبرد.
خوشحالم که دیگران مرا به عنوان یک فرد موفق به محافل مختلف دعوت میکنند. سعی می کنم اگر الگو هستم، الگوی بهتر و موفق تر و باارزشتری باشم. هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست. هر وقت و در هر سن و هر شرایطی که بخواهید شروع کنید، همانجا اول کار است.
هیچ دلیلی برای ناامیدی ندارید. مهم خود شما هستید… کار، نشاط میآورد. بی هدفی و بیکاری موجب افسردگی میشود. همیشه برای شروع کردن وقت هست…همیشه.
زندگی نامه طاهره جوان را خواندید. زنی توانمند که توانست سختیهای زندگی اش را به پلههای موفقیتش تبدیل کند.
گرچه امروز طاهره جوان در جمع ما نیست؛ اما شنیدن نام او همواره برای ایران باعث افتخار است. او مثالی از یک ققنوس واقعی است.
ققنوس، پرندهای است خوش آواز و افسانهای که از لحظه مرگش، حیاتش آغاز میشود.
راستی… شما چطور؟
آیا اتفاق به ظاهر بدی تاحالا برایتان رخ داده که نتیجه مثبتی به همراه داشته باشد؟
تجربیاتتان را زیر همین مقاله برایمان بنویسید
در همین زمینه مقالات زیر را هم بخوانید:
سلام و درود….امید ب خدا رو از دست نده …اسم اینو بزار طرف لازم داشته و بهت بر میگردونه …مثبت فکر کن …ب سالم بودنت و ب داشته های دیگت فکن …تو توانمندی باز هم میتونی ….مطمعن باش…در پناه حق
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
داستانی الهام بخش که با متنی زیبایی بیان شد
سپاس
سلام من هم امروز امیدوار شدم ی مشکلاتی دارم ولی خدا بهم نگاه کرد دوباره و کمکم میکنه ان شاالله در زندگی موفق و شاد باشید
سلام من ۱۴سال سابقه کارداشتم وخونه داشتم وبرای رفتن همه چی موفروختم وطرف سرم کلاه گذاشت بعدازدوسال زندگی درکنارخانواده همسرم واردبازارکارویزیتوری شدم وسایل تولدکه بعدازسه سال کارکردن درامدم بسیارعالی شدوکم کم شروع کردم به خریدن وسایل خانه درسته خونمون روازدست دادم این اتفاق خیلی برام سخت بودولی الان خوشحالم ومن خانه میخرم وپولدارترمیشوم وقتی داستان این خانوم قدرتمندراخواندم همینجورگریه کردم دمش گرم بارها وبارها ناامیدشدم ولی ازجایی که فکرشونمیکردم خداونددستانم راگرفت
درود ورحمت خدا به روح پاک خانم جوان
من هم زمانی بود درزندگیم که حتی یه تکه نان هم نداشتم که به بچه ام بدهم واعتماد به نفس بسیارپایین،وقتی شرایط سخت شد گفتم چرا من نه ،باید ازیه جا شروع کنم،رفتم کلاس آموزش نسخه پیچی ۶ماه هم در یک داروخانه بدونه حقوق کار کردم واسمم را در سایت علوم پزشکی برای کار ثبت نام کردم والان حدود ۹ساله در بیمارستانی مشغول به کارم
از خدا سپاسگزارم وازشما به خاطر اطلاعات مفیدتون
من یه دانش اموز هستم اما فرقی نمیکنه به هرحال برای ادامه راهم به این مطلب نیاز داشتم برام مفید بود
ولی یه کم حسودیم شد خوش بحال این ققنوس با این همه پشتکار
من چکار کنم که ازم پنجاه میلیون تومان کلاهبرداری شده؟؟؟؟هیچ سرمایه ای نداشتم به جز همین که اونم کلاهبردار برد….هیچ امید به زندگی ندارم….
داداش به خدا امید داشته باشایمان داشته باش کسی به تونمیتونه ضرر بزنه اگر الان میگی پولتو خوردن ایمان داشته باش از یه راهی دیگه خدا بت میرسونه اما ایمان به خدا داشته باش
بسیار عالی، ممنون
سلام مرحبا
سلام سایت عالی الهام بخش و روتینی دارید
کلی انرژی گرفتم میخواستم فقط داستان زندگی کارآفرین خانم ایرانی رو بخونم که ادامه دار شد و کلی اطلاعات و انرژی مثبت دیگه از سایتتون گرفتم فوق العاده هست دمتون گرم به نظرم اگر بشه به صورت رایگان ثبت نام کرد و خلاصه مطالب رو مشاهده کرد و در صورت نیاز به مشاهده کل مطلب اشتراک خریداری کرد خیلی خوب میشه
موفق باشید و پایدار
من خودم شخصا برای دوخت لباس به خیاطی ایشون رفتم و در این کارگاه خیاطی، خانم جوان با خانم های سرپرست خانوار همکاری داشتند و خیلی هم سرشون شلوغه. امیدوارم که همیشه موفق و تندرست باشند.
ممنون،لذذذذت بردم…لطفا بازم از افراد موفق و خودساخته ی ایرانی مطلب بذارید.
کار شما که حرف نداره،
تلاش این خانم هم که ستودنیه.
عاااااالی همیشه موفق باشین
سلام ممنون،لطفا مطالب بیشتری از این دست منتشر کنید چون برای بنده بیشتر ملموس هست تا نسبت به کسی که بیرون از ایران و در یک فرهنگ دیگه ای تونسته به موفقیت برسه
سلام میخواستم ببینم چقدر از اعتبار شارژمون باقی مونده است،بایدچیکار کنم؟لطفا راهنمایی کنید
سپاس
با سلام، دوست عزیز از منوی بالای وبسایت – قسمت ورود – اطلاعات حساب کاری
عااااااااااااااالی, دست مریزاد!
خیلی عالی بود. متشکرم.
خیلی خیلی خوب بود
متشکرم از سایت خوبتون.
خدا هست زندگی هست و می خواهم زندگی کنم………
سلام. داستان زندگی خانم جوان، بسیار الهام بخش بود. از تلاش شما که این متن رو تهیه کردید، سپاسگزارم و خدا رو به خاطر آشنایی با این سایت و دیدن این مطالب پر انرژی شاکرم.