زندگی احد عظیم زاده – از یتیمی در روستا تا بزرگترین تاجر فرش دنیا
» زندگی احد عظیم زاده بزرگترین تولیدکننده و صادرکنندهی فرش دستباف کشور(از یتیمی در روستا تا رسیدن به بزرگترین تاجر فرش دنیا)
احد عظیم زاده، متولد 1336 در روستای اسفنجان، اسکو، بزرگترین تولید کنندهی و صادر کنندهی فرش دستباف کشور است که امروز از برترین کارآفرینان ایرانی است که موجبات رونق فرش دستبافت این مرز و بوم را فراهم کرده است.
زندگی نامه ابوالفضل جوکار از زبان خودش از دستفروشی تا بزرگترین فروشنده کتاب در ایران و کارآفرین نمونه سال
» زندگی احد عظیم زاده چگونه گذشته است:
من احد عظیم زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدهام. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امکانات مالیمان اجازه نمیداد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشتدار قالی بنشینم و قالیبافی کنم.
تا 13 سالگی روزها قالی میبافتم و شبها درس میخواندم. چارهای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمیداد. خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2 بار بیشتر نمیتوانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه سوری.
آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم. کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالیهای کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هر کدام از آنها یک یا دو تومان(نه هزار یا 2 هزار تومان) سود میکردم.
عظیم زاده اشاره میکند پنج سال این چنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود؛ اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا، تحمل سختیها را آسان میکرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا اینکه مجبور به ترک تحصیل شدم.
زندگی احد عظیم زاده از زبان خودش: غصهی یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. یتیم هیچ کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هر کس دیگری شب که به خانهاش میرود دستی به سر و روی بچهاش میکشد؛ اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شبها، شبهای جمعه پاهایش را در بغل میگیرد و به انتظار مینشیند، در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد.
» فرش گرد بباف:
در این فکر بودم که سرمایهام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. میخواستم یک گارگاه فرش بافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایهام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازهی یک تراول صد تومانی امروزی.
وقتی این پول به دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایدهی جدیدی داشته باشم؟ ماهها فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم؛ اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم.
به سالن و انبارهای فرش آنجا سر زدم و با سلیقهها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس میروند. ویزای 15 روزهی سوئیس را گرفتم و به ژنو رفتم. زبان هم نمیدانستم. در یک هتل با یک تاجر آشنا شدم و او ایدهی اصلی را به من دارد: فرش گرد بباف.
در آن دوران در ایران فرش گرد، بافته نمیشد و کیفیت تولید فرش و رنگبندیها هم مناسب نبود. چای و قهوهام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم و دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط.
ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سرو کلهی تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور میکنید یا نه؟
در اولین معامله 6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایهی 100 هزار تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانهی اجارهای این چنین سودی نصیب من کرده بود.
در اولین قدم کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم و ایدههای جدید دادم. از موزههای فرش کشورها بازدید میکردم و از طرحها اقتباس یا از آنها عکس میگرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرحها، ایدههای نو بیرون میدادم. در این مدت سلیقهی مشتریان را شناختم.
» جلوی مشتری خبردار میایستم:
اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که میخواهد باشد.
[bs-quote quote=”پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار میایستد، بااحترام میایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسکپذیری خودم است. بسیار ریسک میکنم، بسیار.” style=”default” align=”center” author_name=”احد عظیم زاده” author_job=”کارآفرین” author_avatar=”https://sookhtejet.com/wp-content/uploads/2017/10/احد-عظیم-زاده2.jpg”][/bs-quote]4 راز جاودانه مشتری مداری که تنها سال ها تجربه می تواند آن را به شما بیاموزد
» شب نخوابیدم صبح پولدار شوم:
میپرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمیکند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژهی آن هتل 600 نفر به طور مستقیم کار میکنند. من 2 بار برندهی تندیس الماس بزرگترین «بیزینس من» جهان شدم و بزرگترین صادر کنندهی فرش کشور هستم؛ اما میدانید بزرگترین افتخار من چیست؟
دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفرهی مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا مرا وسیله قرار داده است.
هم اکنون نیز 1070 بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کردهام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همهی یتیمها را از محل ارثم بپردازم. بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه میدهند.
احد عظیم زاده جملهی زیبایی میگوید:
«پول را برای چه میخواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم. ما وسیله هستیم و باید بخشید و بیمنت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است.»
من از زیر صفر شروع کردم. توصیهی من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. اینگونه نبود که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول موفقیت من است.
اگر از خواندن داستان زندگی احد عظیم زاده لذت بردید حتما نگاهی به مقالههای زیر بیاندازید:
مرد نمونه ایران
بسیارعالی وآموزنده خداپشت پناهت
قابل احترام
بسيار عالي 🙂