بزرگ فکر کنید تا بزرگ موفق شوید 6 پایان – چگونه با بزرگ کردن ابعاد فکرمان، بزرگی موفقیتمان را تعیین کنی
قبل از هر چیزی اگر قسمتهای قبلی این مقاله را مطالعه نکردهاید میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید:
در قسمت پایانی به یک بهانهتراشی چالش برانگیز میپردازیم. بهانهتراشیای که در صورت اهمیت ندادن به آن نه تنها مانع بزرگ فکر کردن ما میشود بلکه مسیر رسیدن به موفقیت و خواستههایمان را طولانی و حتی گاهی سنگلاخی میکند. در این قسمت به سراغ بهانهتراشی شانس میرویم.
سخت کوشی، مادرِ خوش شانسی است.
بنجامین فرانکلین
چهارم: بهانه تراشی شانس
بعضی وقتها که دیگر قلابمان به جایی گیر نمیکند و دلمان میخواهد برای باقی مانده غرورمان کاری کنیم، همه دلیلها و جریانهایی که پشت سر گذاشتیم را کنار میگذاریم و تنها یک جمله کوتاه به خودمان میگوییم و ختم ماجرا را اعلام میکنیم: «من شانس ندارم». با گفتن این جمله به خودمان تمام راههای رسیدن به هدف را مسدود میکنیم. چون با این کار، دیواری فولادی به قطر بینهایت به دور خودمان میکشیم و به هیچ نیروی مثبتی اجازه ورود به زندگیمان را نمیدهیم.
علاوه بر این تمام توانایی ذهنمان را برای داشتن تفکر خلاقانه، تحلیل، یافتن ایدهها و پیدا کردن راهحلهای جدید از او میگیریم. واژهها بسیار فراتر از آنچه که فکرشان را بکنیم قدرتمند هستند و تکرارشان آنها را در ضمیر ناخودآگاهمان حک میکند. علاوه بر آن گفتن چیزی مثل: « شانس ندارم» به این معنا است که من از وضعیت زندگی کنونی خود ناراضی هستم، پشت سر هم بدبیاری میآورم و کلا هم چیزهای خوب وقتی به من میرسند تبدیل به مشتی خس و خاشاک میشوند.
همیشه یادمان باشد، صحبتی که ما با خودمان میکنیم، مکالمهای سه طرفه است. یک طرف ما هستیم، یک طرف خود واقعیمان و یک طرف کائنات. کائنات ساکت و گوش به فرمان یک گوشه ایستاده است. منتظر است تا ما چیزی به خودمان بگوییم. او برای خدمت همیشه منتظر است. فرقی نمیکند که با خودمان از چیزهای خوب یا خواستههایمان بگوییم یا از چیزهای بد و ناراحت کنندهای که هیچ وقت دوست نداریم با آنها رو به رو شویم. هر سخنی که از دهان ما بیرون بیاید، به گوش کائنات یک دستور برای اجرا است.
چه زمانی به سراغ شانس میرویم؟
بهانه تراشی شانس وقتی به سراغمان میآید که ما نقش خودمان در ساخت زمان حال و آینده را فراموش کرده و فکر میکنیم که هیچ نقشی در زندگی خود نداریم؛ وقتی به سرنوشت، بخت و اقبال، داشتن طالع نیکو و پیشانی بلند اعتقاد داشته باشیم و آنها را جایگزین نیروی ایمان به خودمان و تلاش پیوسته کنیم. در این هنگام است که شبح خوش خط و خال شانس، پا به میدان وجود میگذارد و جلوی دیدگان ما راست راست رژه میرود.
افراد موفق، آدمهای خوش شانسی هستند!
عدهای شانس را یک اتفاق خوب ناعادلانه میدانند که تنها برای گروه خاصی رخ میدهد. این یک سوتفاهم بزرگ است. چون در این جهان شگفتانگیز هیچ چیزی اتفاق نمیافتد. ما همه چیز را به زندگی خودمان جذب میکنیم. چه این واقعیت را قبول کنیم و چه در برابر آن جبهه بگیریم فرقی نمیکند. این قانونی نامرئی برای زندگی در این جهان است. عدهای از آن استفاده میکنند و نامشان میشود خوش شانس و عده دیگری درگیر غر زدنهای بیانتها به جان خودشان و دیگران هستند و نامشان میشود بد شانس!
در حقیقت افرادی که به موفقیتهای بزرگی دست پیدا میکنند خوش شانس نیستند مگر آنکه ما نام نگرش برتر به موضوعها، پشتکار، گام برداشتن متوالی، کارهای با دقت برنامه ریزی شده و صبورانه اجرا شده را شانس بنامیم. در این صورت شانس عجب چیز خوبی میشود.
یک خاطره شانسی…
حدود 11 سال قبل، در شرکتی کارآموز بودم. آن زمان شرکت درگیر یک پروژه اجرایی بود. چند روز قبل از اولین جلسه ارائه طرحها، یکی از همکاران اصلی پروژه به دلیل آپاندیسش در بیمارستان بستری شد. با وجود اینکه یک کارآموز بودم اما کاملا به مسئولیتهای آن فرد مسلط بودم. به همین دلیل مسئولیت او را تا زمان بهبودی بر عهده گرفتم. خوب به یاد دارم که چقدر برای آن پروژه زمان گذاشتم و زحمت کشیدم. نتیجه نهایی کارم همه را شگفت زده کرد. چند روز بعد از ارائه من، آن همکار به سر کارش برگشت. من فکر میکردم حتما از اینکه پروژه به خوبی جلو رفته و جایگزینش توانسته کارها را به خوبی انجام دهد خوشحال خواهد شد اما او با عصبانیت به سمت میزم آمد، دو بار روی میز کوبید و گفت: «خیال برت نداره، شانس آوردی که تونستی خوب کار رو ارائه بدی!» از هاج و واجیام در آن زمان که بگذریم به یک نتیجه میرسیم: «کسانی که کارشان را خوب انجام میدهند، موفق و پولدار هستند به جای چیزی به نام شانس، پشتکار، تلاش، امید و جسارت دارند.»
شانس داشتن یا نداشتن یک برچسب است
در طول زندگیمان چیزهای زیادی را به خودمان نسبت میدهیم. در روانشناسی به این نسبت دادن چیزی به خودمان «برچسب زدن» میگویند. این برچسبها میتوانند مثبت و سازنده باشند مثل: «من آدم خوش اخلاقی هستم یا من خیلی با استعدادم» و هم میتوانند منفی باشند مثل: «من آدم بدشانسی هستم». شاید بپرسید: «اگر این طور است پس جمله «من آدم خوششانسی هستم» هم میتواند یک برچسب مفید باشد.» در پاسخ باید بگویم که، بله کاملا حق با شما است. اما وقتی به خودمان برچسب خوششانسی میزنیم ماجراهای خوب به این دلیل برایمان رخ میدهند که ما اینطور خواستهایم.
محمود معظمی
وقتی به خودتان برچسبی میزنید در واقع این یک خبر نیست که به دیگران میدهید. بلکه یک دستور است که به خودتان میدهید. تو فقط به خودت برچسب زدهای و طبق آن هم رفتار میکنی.
وقتی با آگاهی این کار را انجام دهیم به مفهوم شانس، مجال عرض اندام نمیدهیم. چون ما با قدرتی که در اختیار داریم این ماجراها را برای خودمان انتخاب کردهایم. چیزی به نام شانس، وجود خارجی ندارد. به جای گشتن به دنبال شانس به دنبال یافتن هدفهای خودتان، ساختن مسیر پیش رویتان و جمع کردن بهترین آدمها به دور خودتان باشید.
هموار کردن مسیر فکرهای بزرگ
همه مسیرهای این جهان با یک فکر ساخته میشوند. به قول امرسون، انسانهای بزرگ آنانی هستند که میبینند افکار بر دنیا حکومت میکند. چه مسیرهایی که به سمت خوبیها میروند و چه مسیرهایی که از اوج ناکامی سر در میآورند از فکرهای ما ریشه گرفتهاند. فکرهای بزرگ، چندین و چند برابر بیشتر از فکرهای کوچک قدرت دارند. بزرگی اندازه فکرها، بزرگی صاحبانشان را مشخص میکند.
«جک ما» را به دلیل فکرهای بزرگش تحسین میکنم. هدفهای او آنقدر بزرگ است که از میزان عمرش هم فراتر میرودند. او میگوید: «رسیدن به هدف بزرگ من – تبدیل شدن به پنجمین قدرت بزرگ تجاری جهان – شاید به 10 سال زمان نیاز داشته باشد. ولی خب، اگر این 10 سال گذشت و باز هم زمان لازم داشتیم چه اشکالی دارد اگر این هدف بزرگ، 20 یا 30 سال بعد به تحقق برسد. شاید من نباشم اما حتما کسانی بعد از من این هدف را دنبال خواهند کرد.» یادمان باشد، دیگران در ما آن چیزی را میبینند که ما در خودمان میبینیم. پس به جای داشتن رویاهای کوچک، هدفهایی پر از افسوس و آیندهای تاریک برای خودمان رویاهای بزرگ، هدفهایی بزرگ و مهمتر از همه اینها فکرهایی بزرگ داشته باشیم.