چرا احساسات‌تان را نمی‌توانید کنترل کنید؟ این ساختار مغز را بشناسید

چشم‌هایتان را ببندید ..

نه صبر کنید ..

اول این متن را بخوانید و بعد چشم‌هایتان را ببنیدید و سعی کنید به مدت 30 ثانیه به هیچ‌چیز فکر نکنید.

آماده‌اید؟ برو که بریم!

 

 

کار راحتی نبود، درست است؟ احتمالا در این چند ثانیه افکار و تصاویر مختلفی به ذهن شما خطور کرده باشد.

حالا دوباره همان تمرین را تکرار کنید با این تفاوت که این بار دقت کنید و ببنید که چه افکار و تصاویری در ذهن‌تان نقش می‌بندند. به آن‌ها توجه کنید و ببینید که دقیقا چه هستند و بعد آن‌ها را به حال خودشان رها کنید. سعی کنید یک دقیقه این کار را انجام دهید.

آماده؟

برو که بریم!

خب … آن افکار چه بودند؟

شاید روز گذشته با برادرتان حسابی دعوا کرده‌اید، یا کارهایی که فردا باید تحویل دهید روی هم انبار شده‌اند و شما به جای اینکه آن‌ها را انجام دهید، اینجا نشسته‌اید و این مقاله را می‌خوانید! شاید به فیلمی که اخیرا دیده‌اید، فکر کرده‌اید یا به اتفاقاتی که ممکن است بیفتد را مجسم کرده‌اید.

درست است که خودتان متوجه شدید که این افکار مربوط به چه هستند اما حقیقت این است که شما آن‌ها را به‌طور ارادی انتخاب نکرده‌اید.

اگر تا به حال مدیتیشن کرده باشید حتما با تجربه‌ای که گفتم، آشنایی دارید.

حتما پیش آمده که چشم‌تان را بسته باشید و به مدت 30 ثانیه تلاش کرده باشید که به هیچ چیز فکر نکنید.

اگر تا به حال در گروه‌ها و اجتماعات مراقبه مانند حضور پیدا کرده باشید، می‌دانید که آن‌ها به این «گفتگوی ذهنی» زیاد می‌پردازند.

و نکته‌ای که وجود دارد این است که این «گفتگوی ذهنی» هرگز متوقف نمی‌شود و همیشه و در لحظه به لحظه زندگی روزمره‌تان جریان دارد.

هدف بسیاری از این فلسفه‌های شرقی این است که این جعبه پرحرف و شلوغی که در ذهن داریم را «آرام» کنند
من هم فکر می‌کنم کار مفیدی باشد که آن را کمی ساکت کنیم.
لعنتی خیلی حرف میزند!

با این حال؛ من متوجه شدم که تمرین کردن چنین تکنیک‌هایی مزیت دیگری نیز برای ما دارد که روانشناسان غربی به آن پی برده‌اند و به آن پرداخته‌اند.

من این مزیت را «دو ذهن» می‌نامم.

 

شما دو ذهن دارید!
اما آیا میدانید که چطور از هر دو استفاده کنید؟!

 

شما هم مثل همه ما وقتی چشمان‌تان را می‌بندید و سعی می‌کنید به چیزی فکر نکنید، شکست می‌خورید.

ذهن همیشه درحال فکر کردن است.

اما اگر ذهن‌تان درحال فکر کردن است،
پس کیست که این فرایند فکر کردن را می‌بیند و متوجه آن میشود؟

وقتی مشغول انجام این تمرین بودید، ذهن‌تان مدام به سمت کارهایی که فردا باید در محل کار انجام دهید، میرود. اگر شما سعی میکردید که فکر نکنید، پس چه کسی نگران کارهای فردایتان بود؟

انگار که ذهن‌تان، ذهن‌تان را مشاهده میکند.

 

 

اهل مراقبه از آن به عنوان «ذهن متفکر» و «ذهن مشاهده‌گر» یاد می‌کنند.

و این یعنی اینکه ما دو ذهن داریم ..

قرن‌هاست که این مفهوم در آیین بودا رایج است و روش‌های درمانی جدیدِ غربی، مثل (ACT) یا درمان پذیرش – تعهد هم بر این اساس هستند.

در ادامه بیشتر به این مفهوم می‌پردازیم. توضیح می‌دهیم که دو ذهنی بودن یعنی چه و چطور میتوان از آن برای حل بسیاری از مشکلات زندگی روزمره و مشکلات عاطفی که در زندگی‌هایمان هست، استفاده کرد.

 

ذهن متفکر اما به شدت خطاکار

مشکل ذهن متفکر این است که ما آن را کنترل نمی‌کنیم.

باور نمی‌کنید؟ ثابت خواهم کرد!

لطفا به هرچیزی جز فیل صورتی، فکر کنید. به فیل صورتی که با خرطومش چتر آبی رنگی را نگه داشته، فکر نکنید.

وقتی دارید دو پاراگراف بعدی را می‌خوانید، به این فیل صورتی فکر نکنید.

حالا شما نه‌تنها فیل صورتی که یک چتر آبی در دست گرفته، را در ذهن‌تان مجسم کردید بلکه احتمالا همین حالا هم دارید به آن فکر میکنید!

ذهن مشاهده‌گرتان با چشم خودش می‌بیند که چطور ذهن متفکر تمام مدت به فیل صورتی فکر میکند. با وجود اینکه تمام مدت سعی داشتید به فیل صورتی فکر نکنید!

ذهن متفکر، همیشه درحال صحبت کردن است.

وقتی در صف نان ایستاده‌اید، وقتی زیر پتو غلط می‌خورید و منتظرید خواب‌تان ببرد،
وقتی با سایرین حرف می‌زنید، وقتی درحال مطالعه هستید و..

ذهن متفکر همیشه درحال حرف زدن است!

احساسات ما هم همینطور هستند.

در واقع بیشترِ رنجی که ما می‌بریم از همین‌جا نشات میگیرد. نه از خود احساسات منفی، بلکه از این واقعیت که ما خودمان را در احساسات منفی غرق کرده‌ایم.

علت بیشتر استرس‌ها روانی و عاطفی ما این است که ذهن متفکر و ذهن مشاهده‌گرمان با هم یکی شده‌اند و ما تفاوت بین آن‌ها را تشخیص نمی‌دهیم.

 

تنها راه مدیریت احساسات و هیجانات

 

بعضی‌ها همیشه از من می‌پرسند که

چطور دست از حسادت بردارم؟

چطور دیگر انقدر عصبانی نشوم؟

چطور همیشه خدا ناراحت نباشم؟

جوابی که من میدهم این است که:

شما هیچوقت از دست این احساسات خلاص نمی‌شوید. ذهن متفکر را نمیتوان کنترل کرد.
این احساسات همیشه به شما غلبه می‌کنند.

تنها راه نجات این است که وقتی این احساسات سر رسیدند، آن‌ها را با هم قاطی نکنید و گره نزنید که مثل یک کلاف سردرگم نشوند.

در مکتب ذن، همیشه توصیه میشود که

نگویید «من عصبانی‌ام» بلکه بگویید «من احساس عصبانیت میکنم.»

نگویید «من مضطربم» بلکه بگویید «من احساس اضطراب می‌کنم»

نگویید «من حسودم» بلکه بگویید «من احساس حسادت میکنم.»

شاید تفاوت جزئی به نظر برسد اما فقط یک بار آن را امتحان کنید. به روزی فکر کنید که احساسات منفی زیادی را تحمل میکردید. احساساتی مثل خشم، اضطراب یا ناامنی.

حالا به جای اینکه بگویید «از دست برادرم عصبانی بودم» بگویید «نسبت به برادرم احساس عصبانیت میکردم»

در جمله دوم؛ شما هنوز هم از دست برادرتان عصبانی بوده‌اید، اما عصبانیت شما را کنترل نکرده است.

احساساتی که داریم انتخابی نیستند. اما رفتاری که داریم کاملا انتخابی هستند.

فارغ از احساسات‌تان؛
حرکت کنید

 

مردم همیشه از من می‌پرسند که چطور با ترس از شکست کنار می‌ایی؟ چطور نگران این نیستی که دیگران طردت کنند؟

می‌خواهید بدانید من چطور با ترس و نگرانی مقابله می‌کنم؟

با استفاده از خودِ ترس و نگرانی

خودم میدانم که جواب آزاردهنده‌ای ست!

من هم مثل بقیه دچار احساس ترس و نگرانی می‌شوم فقط سعی میکنم که با آن همذات‌پنداری نکنم.
من احساسی که دارم را می‌پذیرم و باز هم با این وجود ادامه میدهم.

من به ذهن متفکرم اجازه نمی‌دهم که کنترلم کند. من احساساتم را از هم جدا میکنم. وقتی احساس ترس میکنم، آگاهانه تصمیم میگیریم که باوجود ترسم، اقدام کنم. وقتی احساس نگرانی میکنم، آگاهانه تصمیم میگیرم که باوجود احساس نگرانی کاری را انجام دهم که درست است.

به عنوان مثال؛ وقتی مجبورم مدت زمان زیادی را بنشینم و مطلبی را بنویسم (درست مثل نوشتن این مقاله) عصبی و نگران میشوم. دوست دارم یک مطلب فوق العاده بنویسم چون میدانم هزاران نفر آن را خواهند خواند.

و یکی از نتایج این نگرانی این است که نوشتن را مدام پشت گوش می‌اندازم.

بچه‌تر که بودم وقتی در چنین موقعیت‌هایی قرار میگرفتم (مثلا امتحانات مدرسه) کارم ساخته بود! میخواستم بهترین نمره را بگیرم اما چون نگران بودم که نتوانم، پس کلا بیخیال درس خواندن میشدم و با خودم می‌گفتم: «نمیتوانم درس بخوانم. خسته‌ام!» یا میگفتم «نمیتوانم مثل بقیه تمرکز کنم. پس حتما من بیش فعالم!»

اینجا بود که من با ذهن متفکرم یکی شده بودم. احساسات و هویتم را یکی می‌دانستم.

دچار استرس میشدم و بعد به خودم میگفتم «به این دلیل و آن دلیل نمیتوانم فلان کار را انجام دهم.» و از این طریق مشکل را به ظاهر برای خودم حل و فصل میکردم.

به عبارتی من برده ذهنم شده بودم.

این روزها می‌توانم بنشینم و ظرف یک روز 5 هزار کلمه بنویسم. هنوز هم همان احساس استرس و نگرانی را دارم. هنوزم آن صداها را در ذهنم می‌شنوم که «اول باید غذا بخورم»، «بهتر است قبل از نوشتن یه چرت بزنم» «الان حس نوشتن نیست»

اما الان به جای اینکه این احساسات را جزئی از خودم بدانم، متوجه‌شان می‌شوم:

  • من امروز نگران نوشتنم هستم
  • من امروز فکر میکردم که نیاز دارم قبل از نوشتن، چیزی بخورم
  • من امروز فکر میکردم که باید قبل از نوشتن، یه چرتی بزنم

بعد دست به دامن ذهن متفکرم میشوم و بی‌درنگ به او میگویم که اینها همه مزخرف است و من نیازی به چیزی ندارم فقط باید بنشینم و شروع به نوشتن کنم.

همه ما بدون آنکه خودمان بدانیم دنبال بهانه تراشیدن هستیم
و میخواهیم بی‌جهت احساسات منفی درست کنیم

راستش  به نظر من مهم نیست ما چقدر مثبت‌اندیش باشیم، چه درمان‌هایی انجام میدهیم یا درگیر چه مزخرفات روحانی جدیدی میشویم. من باور دارم که افکار و احساسات منفی، محصولات طبیعی مغز انسان هستند.

نمی‌توانید از دست‌شان خلاص شوید

هیچکس نمیتواند

کاری که می‌توانید بکنید این است که آن‌ها را بپذیرید، از هم تفکیک‌شان کنید
و بعد هم با وجود دست و پنجه‌ای که با آن‌ها نرم می‌کنید، کار خودتان را بکنید.

مردم از من میپرسند که «چطور استرس نداشته باشم؟»، یا «چطور دیگر عصبانی نشوم؟»

و مشکل آن‌ها دقیقا همینجاست

آن‌ها میخواهند احساسات‌شان را از بین ببرند و همین کار باعث می‌شود که احساسات‌شان قوی‌تر و محکم‌تر شوند.

بودایی‌ها می‌گویند:

چیزی که در برابرش مقاومت می‌کنید، پایدارتر می‌شود.

یا به قول تونی رابینز:

«ما آن چیزی را احساس می‌کنیم، که تمرکزمان روی آن است.»

هرچه بیشتر روی یک احساس تمرکز کنید، آن احساس قوی‌تر می‌شود.

احساسات منفی مثل شن هستند. وقتی در آن فرو رفتید، هرچه بیشتر دست پا بزنید، بیشتر غرق و مدفون می‌شوید.
هرچقدر بیشتر سعی کنید احساسات منفی را از بین ببرید، آن‌ها قوی‌تر می‌شوند.

راهش این است که احساسات‌تان را بپذیرید و بعد رهایشان کنید.

این کار یک مهارت و یک فرایند است ولی قبل از هرچیزی باید بدانید که شما 2 ذهن دارید و فقط یکی را می‌توانید کنترل کنید. اختیار ذهن دیگر کاملا از کنترل شما خارج است.

 

چطور افسار ذهن‌مان را در دست بگیریم و رفتارهایمان را تحت کنترل داشته باشیم؟

 

در ادامه چند تمرین پیشنهاد می‌کنیم که کمک میکند این 2 ذهن را از هم جدا کنید و کنترل بیشتری بر رفتارهایتان داشته باشید.

 

تمرین اولِ کنترل ذهن و رفتار 

🎇 از کلام‌تان کمک بگیرید

هر زمان که یک احساسات یا فکر قوی را در درون‌تان احساس کردید، آن احساس یا فکر را از هویت خودتان جدا کنید.

  • رئیس من احمق نیست! بلکه این منم که فکر میکنم رئیسم احمق است!
  • من از دوست دختر/پسر سابقم متنفر نیستم. بلکه من احساس تنفر نسبت به دوست دختر/پسر سابقم دارم
  • من تنها و افسرده نیستم. بلکه احساس تنهایی و افسردگی دارم

زبان از چیزی که فکر می‌کنید، بسیار قدرتمندتر است. و با گفتن این حرفها دو کار بزرگ انجام میدهید:

  1. معنای این حرف‌ها این است که این احساسات و افکار موقتی هستند و نه دائمی
  2. این حرف‌ها شما را مجبور میکند، مسئولیت احساسات‌تان را بپذیرید

داشتن چنین افکار یا احساساتی تقصیر هیچکس نیست. این احساسات فقط هستند که باشند.

 

تمرین دوم کنترل ذهن و رفتار 

🎇 احساسات منفی‌تان را بپذیرید و با آن مبارزه نکنید.

از ذهن متفکرتان برای داشتن افکار و احساسات منفی تشکر کنید. این یک تکنیک موثر از ACT است که در نگاه اول مزخرف به نظر میرسد. اما فقط کافیست که آن را امتحان کنید تا متوجه تاثیرگذاری آن بشوید. این تکنیک باعث میشود احساسات منفی‌تان را بپذیرید و با آن مبارزه نکنید.

  • ممنون ذهن متفکر عزیزم که من رو قبل از قرار امشب مضطرب کردی!
  • ممنون ذهن متفکر عزیزم که از رئیسم متنفری!

میدانم که ابراز قدردانی نسبت به احساسات منفی کمی عجیب به نظر میرسد اما به مرور متوجه می‌شوید که این کار قدرت افکار و احساسات منفی را کاهش میدهد و باعث میشود که باوجود داشتن چنین افکار و احساساتی، به سوی آینده قدمی بردارید.

 

تمرین سومِ کنترل ذهن و رفتار 

🎇 با احساسات‌تان شوخی کنید

درنهایت هم؛ اگر دچار شرایط بحرانی شدید و هیچکدام از تمرین‌های بالا به دادتان نرسید، این روش را امتحان کنید:

چیزی که آزارتان میدهد را در ذهن‌تان نگه دارید. شاید دوست دختر/پسرتان ترک‌تان کرده باشد. شاید لحن و صدای یکی از همکلاسی‌هایتان برایتان آزاردهنده باشد. شاید میخواهید از شغل‌تان استعفا دهید.

هرچه که هست را در یک جمله خلاصه کنید:

«میترسم از شغلم استعفا دهم»

«از تنها ماندن میترسم»

حالا چشمان‌تان را ببیندید و یکی از شخصیت‌های کارتونی دیزنی را تصور کنید که دارد این حرف را میزند. تصور کنید میکی موس درحالیکه می‌رقصد و می‌چرخد این جمله را می‌گوید. یا باگز بانی درحالی‌که هویج جویدن این را میگوید. فرض کنید که سنجاب‌های کارتونی حرفهایتان را قالب سرود کریسمس میخوانند.

شاید فکر کنید که این کار خنده دار یا احمقانه است اما وقتی این تمرین را انجام دهید، خودتان شروع به خندیدن میکنید و از این طریق آن ماجرا کمتر برایتان عذاب‌آور میشود.

یکی دو دقیقه این کار را بکنید و بعد ببینید چه احساسی دارید!

به احتمال زیاد احساس بهتری دارید و احساسات منفی‌تان به اندازه قبل قوی و نیرومند نیست.

 

دیگر برده نباشید

برای اینکه بتوانید ذهن مشاهده‌گر را از ذهن متفکر جدا کنید، باید تمرین کنید تا درنهایت بتوانید به این کار عادت کنید. اما به محض اینکه این کار را شروع کردید، متوجه میشوید که کمتر و کمتر برده افکار و احساسات‌تان هستید. کنترل بیشتری روی زندگی روزمره درونی‌تان دارید و در کل احساس بهتر و مثبت‌تری به همه‌چیز دارید.

به نظر من مهم‌ترین قدم برای ایجاد نظم و انضباط شخصی همین است.

وقتی توانستید این دو ذهن را از هم جدا کنید، دیگر میتوانید افکار و احساسات تان را ارزیابی کنید
و تصمیم بگیرید که چه چیزی مفید و چه چیزی آسیب‌زا ست.

این کار زندگی‌تان را بهتر خواهد کرد.

3 نفر دیدگاه شان را با ما در میان گذاشتید، نفر بعدی شما هستید :
  1. کاربر سوخت جت طع می‌گوید

    فوق‌العاده بود این مقاله اینکه تو ابزاری به نام ذهن داری که کارش تولید افکاره و تو باید خودتو بکشی بیرون و ناظر این افکار و احساسی که از این افکار ساطع میشه باشی با درک این موصوع خشم درد کینه حسادت و تمام حسای زجر آور قابل تحملتره و حسهای دوست داشتن عشق خوشحالی ترحم مستی شیدایی رو میشه راحتتر کنترل کرد معرکه بوددد مقالتون چقدر خوبه که هستین

  2. کاربر سوخت جت لی می‌گوید

    سلام
    متن عالی و کاربردی بود ممنون

  3. کاربر سوخت جت یا می‌گوید

    مثل همیشه مفید
    امیدوارم این تمرینا کمکم کنه

نظرتان را ارسال کنید

دیدگاه تان را با ما در میان بگذارید...

ما به دیدگاه شما احتیاج داریم؛ پس بیایید دیدگاه و نقطه نظرات مان را با همدیگر به اشتراک بگذاریم تا یک اجتماع موفق از افکار برنده با همدیگر بسازیم.

**‌به ازای هر یک دیدگاه سازنده، یک روز اشتراک رایگان پروژه سوخت جت دریافت کنید**