نمایش بیرونی یا رضایت درونی؟ استیو جابز میگوید کدام مهمتر است
همه ما که به دنبال کارآفرینی هستیم دوست داریم بدانیم که افراد بزرگی مثل استیو جابز چطور از هیچ به موفقیتی عظیم دست پیدا کردند؛ چطور شرکت Apple که در یک گاراژ خانگی تأسیس شده بود حالا به بزرگترین غول تکنولوژی جهان تبدیل شده است.
شاید در این بین مقالات زیادی نیز خوانده باشید و بین راههای مختلف گیج شوید؛ اما جواب بسیار سادهتر از اینهاست :
استیو جابز نه باهوشترین انسان کره زمین بود نه یک مغز متفکر؛
استیو جابز فقط یک اصل ساده را رعایت کرد و آن رضایت درون بود!
بگذارید موضوع را به شیوه دیگری برای شما باز کنم…
همه افرادی که دائم در تلاش برای رسیدن به قله موفقیت هستند میتوانند این سؤال را از خودشان بپرسند:
من در زندگی باید به دنبال چه چیزی باشم؟
یا برای چه چیزی خلق شدهام؟
یک نگاه به گذشته خودتان بیندازید. اگر فقط 5 ماه از زندگی شما باقیمانده باشد آیا از جایی که امروز رسیدهاید راضی هستید؟ آیا از چیزی که برای مردم به عنوان یک دکتر، مهندس، فروشنده و …. به نمایش میگذارید راضی هستید یا نه؟
بله این یک سؤال عمیق است. بیشتر ما از اصل زندگی خود راضی نیستیم، آرزوهای اصلی خودمان را دائماً عقب میاندازیم و هرکدام هم بهانه خاصی برای این کار پیدا میکنیم.
هیچ کدام از ما به این نکته فکر نمیکنیم که شاید روزهای آخر عمرمان باشد، چون گویی خودمان را فناناپذیر میبینیم. اما اگر 1 سال قبل از مرگ ما به ما خبر بدهند آیا باز هم همین شغل را ادامه میدهیم یا همه چیز را رها میکنیم و به دنبال کارهایی میرویم که از اعماق وجودمان میخواهیم آنها را انجام دهیم.
اول به این سؤال جواب بدهید که شما برای چه چیزی خلق شدهاید.
برای پاسخ به اعماق وجودتان رجوع کنید. اما اگر به جواب نرسیدید روش دیگری را به شما یاد میدهیم. ابتدا پیشنهاد میکنم 5 چیزی بیشترین ارزش را برای آن قائل هستید فهرست کنید.
5 چیزی که میخواهید زندگی شما در محور آنها حرکت کند و شما را آرام میکنند. برای مثال 5 ارزش اصلی زندگی من شامل موارد زیر است :
- صداقت
- ایمان
- پیشرفت
- کمک
- خانواده
اینها ارزشهایی هستند که زندگی روزانه من و تصمیماتی که میگیرم برای بهتر شدن آنهاست و سعی میکنم زندگیام را در مسیر این 5 ارزش نگه دارم. شما هم حتماً ارزشها و عنصرهایی در ذهنتان دارید که از هر چیز برایتان مهمتر است.
به خاطر داشته باشید که این ارزشها یک شبه به وجود نمیآیند.
آنها محصول عمری هستند که شما تا به امروز گذراندهاید، حاصل انتخابهایی که کردهاید. اما شما میتوانید از حالا به بعد یک انتخاب جدید داشته باشید. میتوانید ارزش جدیدی را جایگزین ارزشهای قبلی خود کنید و به سمت نقطهای جدید بروید.
میتوایند در مورد ارزشها و ارتباط آنها با زندگیتان این مقاله را بخوانید: اگر در زندگی گم شدید، با فرمول ریچارد لیدر مسیرتان را پیدا میکنید
میتوانید 5 چیز جدید در زندگی خود انتخاب کنید که کاملاً با گذشته فرق دارد. این کار زندگی شما را در آینده دور تغییر خواهد داد. همانطور که John Wooden افسانهای میگوید :
هر کاری که انجام میدهید به یک تصمیم وابسته است.
پس مراقب باشید که در پایان این تصمیمها هستند که شما میسازند
به نمایش بیرون توجه کنیم یا رضایت درون؟
زندگی انسان دارای دو بخش است. بخشی که مردم آن را میبینند و بخشی که از دید آنها مخفی است. خیلی از افراد هستند که در طول دوران زندگی خود به موفقیتهای زیادی رسیدهاند. آنها درآمد خوبی داشتند و در کارشان آنقدر موفق بودند که تقدیرهای فراوانی از آنها شده است. اما آیا این کافی است؟
در واقع این چیزی است که جامعه از شما میبیند و تحسین میکند اما در بین همین افراد شاید درصد بالایی از آنها ناراضی هستند. زیرا این موفقیتها چیزی نیست که روح آنها را آرام کند. این تقدیرها درواقع چیزی نیست که ماموریت عمیق شخصی و چیزی که برای آن به دنیا آمدهاید باشد. این را خودتان میدانید و به همین دلیل است که علیرغم موفقیت، احساس رضایت واقعی ندارید.
در این باره بخوانید: چرا موفقیت هایتان باعث نمیشوند احساس خوشبختی کنید؟ این فلسفه اصلی را لازم دارید
حالا سؤال اینجاست. برای شما کدام مهم است. اینکه از بیرون خوب دیده شوید یا اینکه از درون راضی باشید؟
هرچند که رسیدن به هردوی اینها مشکلی ایجاد نمیکند اما باید مراقب باشید. مراقب اینکه در راه رسیدن به رضایت بیرونی، به راهی نروید که شما را از اهداف درونی دور کند.
معمولاً هم در زندگی اکثر مردم دنیا همین اتفاق میافتد. ما آنقدر اثیر جهان میشویم که سعی میکنیم خودمان را با آن وقف بدهیم. تا به خودمان میآییم میبینیم که 30-40 سال از زندگی ما گذشته و در نقطهای قرار داریم که گویی متعلق به ما نیست.
انگار که از مسیرمان به شدت دور شدهایم. شاید رئیس یک مجموعه باشیم یا حتی یک جراح معروف که همه از ما تمجید و تعریف کنند. اما شبها که سرمان را روی بالش میگذاریم رویاهایی به سراغمان میآید که نزدیک آنها نیستیم.
در مکان و کارهایی خودمان را میبینیم که امروز از آنها بسیار فاصله داریم. این رؤیاها تصورات ذهنی شما هستند از علاقه درونیتان. برای چند دقیقه چشمتان را ببندید و خودتان را در خوشایندترین کار و هدف تصور کنید. ببینید. آیا این تصور با واقعیت زندگی شما یکی است یا خیر؟
» توجه به بیرون، دیگران را راضی میکند
بیرون زندگی مانند ویترین فروشگاه است. همه ما سعی میکنیم که بهترین شکل ممکن را داشته باشد. مثلاً بیشتر پدر و مادرها دوست دارند که فرزند آنها دکتر شود یا مهندس. آنها به شما فشار میآورد که درس بخوانید تا بتوانید به این هدف برسید.
هر بار که از والدین خود بپرسید به شما میگویند که صلاح شما در این است. تا بتوانی در آیندهشان و منزلت اجتماعی داشته باشی. این کار زندگی تو را تضمین میکند. اما این بزرگترین سرقت تاریخ است.
آنها به خودشان فکر میکنند. والدین ترجیح میدهند همه جا بگویند که فرزند من پزشک است تا خودشان سربلند شوند. آنها به دل شما و علاقه شما کاری ندارند. به این اهمیت نمیدهند که شما چطور خوشحال میشوید، آنها میخواهند خودشان خوشحال شوند.
به هر حال چه به اجبار والدین و چه تحت تأثیر باورهای غلط اجتماعی، بیشتر مردم جهان به سمت کارهای ناخواسته پیش میروند تا بتوانند زندگی کنند. آنها بیشتر اهمیت میدهند که دیگران چه تصویری از او میبینند. بگذارید یک مثال ساده بزنم.
- آیا شما ترجیح میدهید یک پیراهن مد روز را بپوشید که همه شما را شیک پوش صدا کنند؟
- یا ترجیح میدهید یک پیراهن از مد افتاده که شما دوستش دارید اما دیگر هیچ کس در خیابان چنینی چیزی به تن ندارد را بپوشید؟
95% مردم جامعه گزینه اول را انتخاب میکنند. نه تنها در مورد یک پیراهن ساده. بلکه آنها در تمام طول زندگی از این سیستم استفاده میکنند که کاری را انجام دهند که مردم میپسندند. آنها ترجیح میدهند در جامعه مورد قبول و ستایش قرار بگیرند.
نتیجه این شیوه زندگی شاید این باشد که شما از 20 تا 30 سالگی زندگی را به صورت نسبی راضی کننده بگذرانید. اما بعد از گذر 10 سال، روزمرگی شما شروع میشود. حتی اگر بزرگترین جراح قلب کشور هم باشید. تکرار به سراغ شما میآید. دلخوری و خستگی شمارا فرامیگیرد. هیچ چیز برایتان جذاب نخواهد بود و اینجاست که فکر و رؤیایی که درونتان به مدت چندین دهه سرکوب شده بیدار میشود و هر روزتان را پر از حسرت میکند
» توجه به درون، خودتان را راضی میکند
شاید میلیونها نفر در دنیا دوست داشته باشند که یک امپراطوری تولید موبایل داشته باشند تا منزلت اجتماعی کسب کنند. اما استیو جابز چنین نبود. او فقط یک عاشق بود مسیر او زمانی از مردم عادی جدا شد که به درونش نگاه کرد. وقتی تمام وجودش میگفت که او باید یک بنیانگذار در زمینه الکترونیک باشد به دنیای بیرونی پشت کرد و دانشگاه را رها کرد.
بههرحال او توانست چیزی که دوست دارد را انجام دهد او فقط به صدای درونش گوش میکرد نه هیچ چیز دیگری در جهان. او در سال 2003 فهمید که دچار سرطان است و سال 2011 نهایتاً فوت کرد او تا روز آخر برای اپل کار کرد. با اینکه میدانست در حال مرگ است اما خوشحال بود. جابز اگر 100 بار هم دوباره به دنیا میآمد همین راه را میرفت. نگاه جابز به درون بود
بیشتر بخوانید: استیو جابز که بود و 10 نصیحت تکان دهنده اش کدامند؟
وقتی نگاه شما به درون باشد ابتدا یک نگرانی خودتان و اطرافیانتان را فرا میگیرد. خانواده شما در مقابلتان میایستند از اینکه شما هدف عجیبی دارید و یا اینکه نمیخواهید به دانشگاه بروید. این کار برای خودتان هم سخت است اما فقط کافی است که ایمان داشته باشید. ایمان چراغ راه شما در این مسیر تاریک خواهد بود. به ندای درونی خود گوش دهد.
به دنیای اطراف توجه نکنید. منتظر نباشید که بفهمید جهان چطور میخواهد شما را ببیند. نگاه خودتان را به جهان تحمیل کنید. مسیری را در پیش بگیرید که از مرگ خود در آن نترسید. در راهی باشید که اگر به شما بگویند 1 سال دیگر میمیرید، باز هم با خشنودی راه خودتان را ادامه دهید.
» معجزه توجه به درون «
توجه به درون تنها برای یک رضایت معمولی نیست. خبر خوب این است که توجه به درون نتیجهاش آن میشود که تمام چیزهایی که میخواستید به دست بیاورید را از راه بهتر و صحیحتر به دست خواهید آورد. یعنی اگر شما اصل را بر توجه به رؤیای درونی و مأموریت زندگی خود بگذارید در نهایت پس از موفقیت، هم ثروت به دست خواهید آورد و هم منزلت اجتماعی.
آن وقت است که همه اطرافیان و مردمی که شما را دیوانه خطاب میکردند حالا برای شما احترام قائل میشوند. به استیو جابز نگاه کنید. در دوران دانشگاه یک پلیور ساده، شلوار جین و کفش کتانی میپوشید و همه از وضعیت نامرتب و شلخته او شاکی بودند. حتی آن دوران که در شرکت ATARI مشغول به کار بود همه از بوی بد بدنش شاکی بودند!!
اما همین استیو جابز با تمرکز به درون و در نهایت خلق اپل. موفق شد کاری کند که همه مردم عاشق لباسهایش شوند و همان تیپ شلختهاش را ستایش کنند. پس توجه به درون تنها احساس خوب درونی را برای شما ایجاد نمیکند. بلکه همه معجزهای بزرگ است که سرانجام همه چیز را برای شما به ارمغان میآورد.
سلام
من هم علوم آزمایشگاهی رو رها کردم و به گرافیک چسبیدم. شرکت تبلیغاتی زدم و رهاش کردم و نهایتا سر از طراحی و تولید انبوه عروسک به سبکی خاص و شگفت انگیز رسیدم. بعدا یاد گرفتم صادرشون کنم و ثروتمند شدم. بیشترین الهامات زندگیم رو از آنتونی رابینز و استیوجابز گرفتم و توصیه میکنم فقط به رویاهاتون بچسبید و به نظر دیگران فقط درصورت کسب منفعت اهمیت بدید
پیروز باشید و شاد
سلام نیلوفر جان ، این مقاله ات چیزی بود که در درون دل من بود ، من با فشار خانواده به رشته تجربی اومدم و میگویند که بخونم و دکتر بشم و همه بهم احترام بگذارن در حالی که من فکر میکنم اون مردمی که در نهایت دکتر شدنم بهم احترام میزارن همشون مدرک پرست هستند و بخاطر مدرکم میگن ، من علاقه شدیدی به برنامه نویسی دارم و میدونم که در دانشگاه های ایران برنامه نویسی یاد نمیدن ، میدنا ولی خیلیییییی ضعیییییییف و ابتدائی الان مابین دو راهی مدرک و ترک تحصیلی موندم ، ولی میدونم که بالاخره یه روزی موفق میشم ، واقعا مرسی بخاطر مقاله عالیت❤.
سلام مقاله ی خیلی خوبی بود و دلم میخواد اون رو با دوستانم ب اشتراک بگذارممرسی مرسی
بسيار عالي
سلام
ممنون بابت مقاله خوبتون. به خصوص قسمت آخر مقاله، خیلی خوب و تاثیرگذار هست.
فقط در میانه متن به جای (اثیر)، (اسیر) و به جای (وقف)، (وفق) درست هستش.
بازم ممنون.
مقاله عالی بود
از شروعش که فرمودید ((استیوجابز میگوید…)) تا انتهای مطلبتان که با او تمام کردید و واقعا بهترین مطالبی بود که خوانده ام و دیده ام که گرد آوری شود (من یکی از بزرگترین طرفداران استیوجابز هستم که از 14 سالگی زندگی نامه و دستااوردهای او رو مطالعه کردم)
ولی از اینها بگذریم موضوع و نکات این مقالعه واقعا عالی بودن
امیدوارم که موفق باشید
سلام و روزتون به شادی
هوم عالیه عالی بود … بازم از این مقاله بزارید سپاسگزارم
سلام
مثل همیشه عالی وتاثیر گذار
من حسابدار هستم ولی ازنظردرونی ازخودم راضی نبودم تااینکه
با بازاریابی شبکه ای آشنا شدم
ازاینکه میتوانم به دیگران کمک کنم وآینده روشنی راپیش روداشته باشم حس رضایت وانرژی فوق العاده ای درونم موج میزند
حال کردیم شدید.
فقط برای این نظر دادم چون خودتون گفتید اگه خوشتون اومد بگید.
یجورایی زدی تو خال با این مقاله. تو این روزا که بعضیا دنبال تقلید لباس و عادات روزانه از افراد موفق هستن این مقاله خیلی لازمه.
واقعا اگر خوب فکر کنیم میبینیم خیلی راحت اگر ماهم یسری قواعد رو مثل دیسیپلین و عشق به کار و سخت کوشی رو با هرجور لباسی یا هرجور شخصیت یا رنگ پوستی رعایت کنیم خیلی راحت به جایی که شایستش هستیم میرسیم و اون موقع مردم میخوان بیان ازمون تقلید کنن نه این که فقط با شبیه کردن خودمون دنبال دک و پز باشیم. مثل کسی میمونه که میخواد لباس رونالدو بپوشه فوتبالیست بهتری بشه. خلاصه که این رضایت درونیه واقعا یه کلید خیلی خوبه برای رهایی خیلیا از بند هایی که برا خودشون ساختن. و این رضایت درونیه به نظرم به دوتا چیز یعنی هدف و احساس بهتر شدن و پیشرفت گره خورده اگه هدفمون رو خوب درک کرده باشیم و هر روز احساس کنیم از روز قبل بهتریم هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه جلومونو بگیره. واقعا این انسان چقدر پیچیدس. تمام اینا اتفاقات شیمیایی درون بدنمونه و دعوای همه ما اینه آقا چرا دوپامینم ترشح نمیشه عه خسته شدم دیگه. تمام تلاشمون برای ترشح همین لعنتیه یا اتفاقات مثل اینه. واقعا ارتباط بدن با مغز و فکر خیلی خیلی خیلی تنگاتنگه و اگه کاری که میکنیم به فکری که میکنیم هماهنگ باشه همه چی تمومه و بعید میدونم دیگه مشکلی باشه. و به نظرم این گوش کردن به ندای قلبی رو خیلی باید جدی بگیریم که دچار کج فهمی نشیم. ببینید یه آدمی مثلا دوم راهنمایی یه معلم ریاضی خیلی خوب پیدا میکنه که معلمش براش ریاضی رو خیلی قابل فهم میکنه و از اون موقع عاشق ریاضی میشه و در آینده ریاضی دان میشه . یه نفرم با همون توانایی ها همچین کسی به پستش نمیخوره. درسته که بعضی از پدر مادرها دنبال سربلندی خودشونن ولی ماهم عقل داریم . اینجا بعضیا کلا پایی که زخم شده رو از بیخ قطع میکنن و اصلا به صحبت های پدر مادر گوش نمیدن و جلو دماغشونو نگاه میکنن. برای اینجور تصمیم گیریا خیلی خیلی خیلی درک و مطالعه نیازه. همه ی ما مثل هم بدنیا اومدیم و ندای درونی ما حاصل محیطی هست که توش بزرگ شدیم. هر کس به هرجایی که میخواد میرسه ولی اگه کسی به پستش نخورده فقط باید سعی کنه که اون چیز رو برای خودش قابل فهم کنه و از پیشرفت تو اون چیز احساس رضایت کنه. درنهایت این تصمیمات ماس که مارو میسازه و واقعا باید فکر کنیم و مطالعه کنیم تا تصمیم درست بگیریم و با تقلید کورکورانه و فرضیه سازی و به چالش نکشیدن چیزایی که یاد میگیریم و سطحی نگری ضریب اشتباه ما خیلی بالا میره. همونجوری که یه نفری که یه مطلبو نمیخونه در نهایت زودتر از کسی به مقصد میرسه که از یه مطلب اشتباه برداشت میکنه و به اون عمل میکنه. از اون طرف هم اینو باید درنظر گرفت که با عمل کردن و با برداشت غلط کردن و شکست خوردن هست که درنهایت به موفقیت میرسیم. درکل از تمامی جهت ها و زوایا باید اینجور چیزا بررسی بشن. خودش یه مقاله شد. به هر حال مقاله ی قشنگی بود. اینم تکمله ای بر مقالتون. :))