چطور بفهمیم عاشق چه کاری هستیم؟ | قسمت اول
یک راهنمای گام به گام برای کشف علائقتان...
برای اینکه بفهمیم عاشق چه کاری هستیم ، گاهی گم میشویم…
نه در خیابان، بلکه درون خودمان !
نمیدانیم چرا الان اینجا هستیم؟ چه کار میکنیم؟ به کجا میخواهیم برویم؟
از حجم ندانستههایمان، ترس برمان میدارد. به دنبال پاسخ، همه جا را میگردیم تا اینکه بالاخره میفهمیم، سوالمان اشتباه بوده است. اول باید درست سوال بپرسیم و سوال درست این است که:
چطور بفهمم عاشق چه کاری هستیم ؟
شاید برای عدهای، پرسیدن این سوال، عجیب باشد. اما زمانی این بزرگترین پرسش زندگیام بود. برای پیدا کردن نشانههای این گمشده، خودم را حسابی زیرورو کردم. از آنجا که جوینده یابنده است، آن را یافتم. نکته جالبش اینجا بود که من گرد جهان میگشتم، اما گمشدهام درون خودم بود!
این مقالهها را با این هدف مینویسم که شما نیز بتوانید همچون من، کاری که عاشقش هستید را پیدا کنید. حتی اگر یک نفر، با این مقالهها، گمشده خود را پیدا کند من به هدفم رسیدهام.
به شما اطمینان میدهم کشف کاری که عاشقش هستید، به شیرینترین خاطره زندگیتان تبدیل خواهد شد. خاطرهای که جهانتان را متحول میکند.
اجازه بدهید داستانی را برایتان تعریف کنم :
سه ناخدا با سه کشتی در یک ساحل سرسبز توقف کرده بودند. قرار بود فقط کمی استراحت کنند و بعد از آن دوباره به دریا بزنند. اما ماندن در ساحل با آنکه شور و هیجان اقیانوس را نداشت، ولی از امنیت بیشتری نسبت به اقیانوس برخوردار بود. برای همین، آن سه ناخدا، مدام بازگشتن به اقیانوس را عقب میانداختند.
صبح یک روز آفتابی، ناخدای شماره یک، که در ساحل نشسته بود رو به دو ناخدای دیگر گفت: امنیت این ساحل، بهتر از هیجان اقیانوس است. با اینکه دلم برای تازگی، نسیم اقیانوس و تماشای نهنگهای دریایی تنگ شده است اما آرامش ساحل را ترجیح میدهم؛ دیگر از من گذشته است که بخواهم دریانوردی کنم؛ من همینجا میمانم.
ناخدای شماره دو، خیلی دلش برای اقیانوس تنگ شده بود. در حالی که پاهایش آب اقیانوس را لمس میکرد، با خودش میگفت: شاید بد نباشد که به اقیانوس برگردم، من واقعا دلم برای دریانوردی تنگ شده است؛ اینجا احساس خفگی میکنم گویی همه چیز تکراری، بی هیجان، تنگ و کوچک است.
هر روز آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم دوباره کشتیام را به آب بیندازم و دریاها را به مقصد تمام آنچه که دوستش دارم درنوردم.
در همین حال بود که صدای قیژ! توجه هر دو ناخدا را به خود جلب کرد. این صدای بادبان کشتی ناخدای شماره سه بود. او کشتیاش را به آب انداخته بود و داشت به سمت کشف ناشناختهها، کشف آنچه که دوستش دارد و تجربه دوباره زنده بودن، پیش میرفت.
در همان حال که داشت از دو ناخدای دیگر خداحافظی میکرد رو به آنها گفت: امنیت ساحل، هر دوی شما را ترسو کرده است. تنها راه نجات شما این است که دست از آرزو کردن بردارید و قبل از اینکه حتی خودتان بفهمید، دست به کار شوید و دوباره به اقیانوس بازگردید. شجاعت دوباره زندگی کردن را در خود بیدار کنید.
دوستان عزیزم، همه ما ناخدا هستیم. اقیانوس وجود ما، همیشه تشنه کشف شدن است. کشتی هم داریم، آن هم آخرین سیستم. اگر ناخدای شماره سه باشید، احتمالا الان در آبی بیکران اقیانوس، شناورید و از میان دوربین متصل به وای فای خود، در حال خواندن این مقاله هستید.
برای شما که جسارت به دریا زدن را داشتید چند نشانه را معرفی میکنم که با استفاده از آنها میتوانید گمشده خود را بیابید. این نشانهها مثل ستارههای آسمان شب، راه درست را به شما نشان خواهند داد. به شرط آنکه طالب پیدا کردن راه درست باشید.
» نشانههایی برای کشف کاری که عاشقش هستم :
نشانه شماره یک
وقتی عاشق کاری هستیم، آن را به سادگی هر چه تمامتر انجام میدهیم.
راحتی و انجام کاری که دوستش داریم دوقلویی جدا نشدنی هستند. البته این بدان معنا نیست که انجام کاری که ما دوستش داریم، بسیار ساده است. تعریف ساده یا سخت بودن انجام یک کار، وابستگی مستقیمی به انجام دهنده آن کار دارد. بنابراین، هنگامی که میگویم انجام کاری که دوستش داریم آسان است، منظور این است که انجام آن کار برای ما آسان است. شاید برای افراد دیگر، طاقت فرساترین کار روی زمین باشد.
مثلا اگر بازیگری را دوست دارید، ادای یک نقش، برایتان مثل آب خوردن است. من که نویسندگی را دوست دارم، به سادگی مینویسم. داستانها و واژهها به آسانی چرخاندن یک عصای جادویی و مثل یک فیلم سینمایی روی پرده ذهنم نقش میبندند و من تنها آنچه را که میبینم روی کاغذ میآورم. هیچ زحمت و سختی در کار نیست. در عوض، بسیار شیرین و دوست داشتنی است. انجام چه کاری برای شما آسان است؟
گاهی ترس، در قالب افسونگری فریبنده، تلاش میکند تا از انجام کاری که برایمان بسیار آسان است منصرف شویم. مثلا گاهی برای من، ترسناکترین کار روی زمین، آسانترین کار روی زمین است. گاهی چنان از نوشتن حتی یک واژه به حول و هراس میافتم که خودم خندهام میگیرد.
آن زمان است که رو به ترس بزکدوزک کردهام میگویم: من شروع میکنم، اگر توانستی دنبال من بیا. باور کنید تنها نوشداروی این افسونگری، آغــاز کردن است.
نشانه شماره دو
وقتی عاشق کاری هستیم، هنگام انجامش، گذر زمان را حس نمیکنیم.
شیرینی انجام کاری که دوستش داریم، آنقدر زیاد است که حین انجامش، از زمان و مکان، خارج میشویم. گویی اینجا هستیم ولی دقیقا هم اینجا نیستیم. چه کاری شما را از چهارچوب زمان، خارج میکند؟
نشانه شماره سه
وقتی عاشق کاری هستیم، هنگام انجامش، سرشار از شادی، لذت و لبخند میشویم.
مورد سوم از نشانههای بسیار مهم و روشنی است که میتواند در کشف آنچه که دوستش داریم به ما کمک زیادی کند. خوب فکر کنید. هنگام انجام چه کاری حسابی کیف میکنید؟ از شدت شادی و ذوق انجامش، در پوست خود نمیگنجید. چه کاری است که هنگام انجامش، انرژی میگیرید و پر از شادی میشوید؟
برگهای کاغذ بردارید و با توجه به این دو نشانه، یک فهرست از کارهایی که فکر میکنید نسبت به آنها کشش یا علاقهای دارید را بنویسید. شاید در ابتدا بسیار گیج شوید! شاید فهرست شما، چندین و چند صفحه شود. این فهرست را نزد خود نگه دارید و آن را با چهار نشانهای که در مقاله بعدی خواهید خواند، تکمیل کنید.
همواره با خودتان تکرار کنید،
اگر بقیه توانستند راهشان را پیدا کنند، من هم میتوانم !
ادامه دارد…
سلام کاربرسوختجتری عزیز خیلی عالی بود مقالتون ولی من دقیقا دوساله که نمیتونم خودم و هدفمو و کاری که واقعا عاشقشم رو پیدا کنم و تو هرکاری که انجام میدم خیلی خوب عمل میکنم تو هرچیزی استعداد دارم کلا و حالت دارم ۱- اصلا نمیتونم یه کاری گزیدا کنم از بین همه علاقه هام۲- گاها کلا بیاحساس میشم نسبت به همه چیز ، کششم خیلی زیاده پیش مشاور هم رفتم ولی واقعا نمیدونم چیکار کنم لطفاااا کمکم کنین
مقاله خوبی بود من مدتی هست که سردرگمم و هربار که میخوام روی یک چیز متمرکز بشم حرف ها و دیدگاه های متفاوتی از اون کار رشته افکارمو پراکنده میکنه و نمیتونم تصمیم بگیرم و اون کمالگرایی باعث میشه شروع هم نکنم و با اینکه میدونم چه چیزایی رو دوست دارم و درشون استعداد دارم ولی بازم نمیتونم بفهمم واقعا چی میخوام
درود بر شما عزیزان
من بسیار خوشحالم که این مطلب رو شما نویسنده محترم به سبکی شیوا و مختصر برا ما تهیه کردید و اینکه بسیار برای من مفید بود
سپاس از شما
سلام خیلی وقته دنبال جواب این سوالم
ای کاش عمرم رو تو دانشگاه هدر نداده بودم و ای کاش پدران و مادرانی داشتیم که استعدادهای ما رو جدی میگرفتن
سلام ریحانه عزیز
شما دو تا ای کاش خیلی مهم توی حرفتون بود. خوب، حالا از شما میخواهم
به من یک (باید) تحویل بدید. برای ( ای کاش) کاری نمیشه کرد. اما تعریف یک (باید) درست،
زندگیتون خیلی زیااااد تغییر میده. براتون مثال میزنم. مثلا :
– من باید از همین الان، برای خودم یک سیستم کشف استعداد طراحی کنم و از حالا شروع به کشف خودم بکنم.
– من باید از سیستمهای جدید پول درآوردن سردربیاورم تا بتونم از انجام کاری که دوستش دارم
درآمد شگفتانگیزی داشته باشم.
– من باید در ماه حداقل یک کتاب رو مطالعه کنم تا فکرم، گسترش عرضی داشته باشه.
– من باید نشانههای خوشبختی زندگی الانم رو پیدا کنم.
– من باید تا زنده هستم، به روشی که میخواهم و دوستش دارم زندگیام را بسازم چون تنها در این صورت است
که سوال و جوابهای دنیای پس از مرگ، عادلانه جلوه میکنه.
بعد از هر (باید) باید شروع کنید به پیدا کردن راهحلهایی که اون بایدها رو عملی کنید. ساده است. فقط شروع کنید.
ریحانه عزیز، من تونستم. تو هم میتونی^^
با سلام من مدتی است طرحم تمام شده دانشجوی علوم پزشکی بودم و بعد دوسال گذراندن طرح بیکارم اما در ظاهر چون در ذهنم همه چیزهایی را که میخواهم هرشب هر صبح در ذهن می پرورانم و نشانه ها یک به یک ظاهر میشوند اول خدا بعد ذهن خودت ……..
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم که زمان گذاشتید و مقاله رو مطالعه کردید.
دقیقا بایددنبال نشانهها رفت.پ اگر دنبالش باشیم پیداش میکنیم
سپاسگزارم که نظر گرانبهاتون رو بران نوشتین
شاد و پیروز و سرسبز باشید^^
تیتر مقاله سوالیه که مدتهاست دنبال پاسخشم…
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
امیدوارم پاسخ سوالتون رو پیدا کنید.
شاد و پیروز و سرسبز باشید^^
من هزاران مقاله مشابه این مقاله شما خوندم ودراخر نفهمیدم برای چه کاری ساخته شدم….ذهنم چند سالیه میمونیه …کمکم کنید اگر جدا میتوانید باتشکر
سلام دوست عزیز
آدرس اینستاگرام من در صفحه موجوده.
سپاس که به دنبال پاسخ پرسشهاتون میگردید.
شاد و پیروز و سرسبز باشید^^
ریحانه جان من آدرس پیج شما رو پیدا نکردم میشه همینجا بنویسین