۶ داستان باورنکردنی از گلستان سعدی که طرزفکرتان را زیرورو میکند
مدتی پیش، یکی از دوستانم واقعاً از زندگی، خسته و رنجور شده بود و افسردگی با تمام قوا بر او غلبه کرده بود.
روزی با هم در یک کافه دلنشین نشسته بودیم و صحبت میکردیم که دوباره ناله و شکایتهای همیشگیاش را شروع کرد.
من در آن زمان مشغول خواندن گلستان سعدی بودم و حکایتهای این کتاب، تأثیری عمیق بر نگرش و طرز فکر من گذاشته بود. آنجا بود که چند مورد از حکایت های گلستان را برایش خواندم و او را تشویق کردم که گلستان را مطالعه کند.
مدتی بعد دوباره با هم در یک کافه قرار گذاشتیم تا چند دقیقهای را کنار هم باشیم و صحبت کنیم. آنجا بود که برایم از تأثیر بینظیر حکایتهای گلستان سعدی روی طرز فکرش سخن گفت.
طرز فکر یا نگرش، حکم عینکی را دارد که به چشم میگذاریم و از طریق آن به دنیا مینگریم. اگر شیشه این عینک روشن و شفاف باشد، ما دنیا را درست و شفاف میبینیم و اگر شیشه آن رنگی یا کدر باشد، قطعاً نمیتوانیم دنیا را درست و شفاف ببینیم و درک کنیم.
مواقعی که دچار طرز فکر منفی میشویم، لازم است
از کتابها و آموزههای بزرگان کمک بگیریم و نگاه خود را شفاف کنیم.
در این مقاله تصمیم داریم 6 مورد از حکایت های گلستان سعدی که طرز فکر انسان را متحول میکند، بیان کنیم. در صورتی که شما هم به حکایتها و داستانهای قدیمی علاقهمند هستید و میخواهید از این داستانها برای بهبود زندگی خود استفاده کنید، پیشنهاد میشود که تا انتهای این مقاله با ما همراه شوید.
اولین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲خارکن مستقل و بیتوقع، از حاتم طایی هم بلندهمتتر است
سعدی از حکایت شماره 13 از باب سوم گلستان سعدی (باب در فضیلت قناعت)، نقل میکند که روزی مردم از حاتم طایی پرسیدند که چه کسی در تمام جهان از تو بلندهمتتر و جوانمردتر است؟ حاتم طایی که نماد بزرگواری، بخشش و بزرگمنشی است، در پاسخ میگوید:
بلی! روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را. پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم. خارکنی را دیدم، پشتهای از خار فراهم آورده است. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد / منت حاتم طایی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
در واقع مرد خارکن، استقلال و تکیه بر توان خویش را از هر چیزی برتر میدانست و حتی کمک حاتم طایی را هم قبول نکرد.
این حکایت نمیخواهد به ما بگوید که کمک دیگران را قبول نکنیم؛ بلکه میخواهد به ما بگوید که باید روی پای خود بایستیم و از دیگران، توقع و انتظار کمک نداشته باشیم.
درس این حکایت:
انسان را شکستناپذیر میکند
متأسفانه در دنیای امروز افراد بسیاری از والدین خود انتظار دارند که همه چیز را برای آنها فراهم کنند. این طرز فکر باعث میشود که جوانان، مفهوم استقلال را درک نکنند و تا پایان عمر به پدر و مادر خود وابسته باشند.
این در حالی است که اگر یک جوان، مفهوم استقلال را درک کند، قطعاً میتواند زندگی وشخصیت خودش را خیلی بهتر بسازد و در برابر سختیها و مشکلات، خیلی راحتتر مقاومت کند.
اگر نگاهی به دور و بر خود بیندازیم و سرگذشت دوستان یا فامیل خود را مورد بررسی قرار دهیم، متوجه میشویم که انسانهای مستقل، عملاً بسیار مقاوم و شکستناپذیر هستند؛ چون یاد گرفتهاند که حتی اگر روزی زمین خوردند، دست بر زانوی خود بگیرند، از جای برخیزند و دوباره شروع کنند.
دومین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲داستان بازرگانی که صد و پنجاه شتر، بار داشت و چهل نفر خدمتکار
سعدی بزرگ در حکایت شماره 21 از باب سوم گلستان (باب در فضیلت قناعت)، داستان بازرگانی را تعریف میکند که بار کاروان او 150 شتر بوده است و چهل نفر خدمتکار در کاروان او کار میکردهاند.
این بازرگان یک شب با حضرت سعدی همنشین میشود. او در بحثهای خود مدام از مال و اموالش در مناطق و کشورهای مختلف سخن میگوید و یک بار هم یادی از هوای خوش شهر اسکندریه میکند.
ناگهان به سعدی میگوید که فقط یک سفر دیگر در پیش دارم. اگر این سفر انجام شود، تا پایان عمر به گوشهای میروم و شیرینی زندگی را تجربه میکنم.
سعدی از او میپرسد:
«عجب! این چه سفری است جناب بازرگان؟
بازرگان میگوید:
گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس، و زآن پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم.
سعدی از این فکر بازرگان، حیرت میکند و متوجه میشود که بازرگان تا پایان عمر نمیتواند معنی زندگی واقعی را بفهمد و طعم شیرینی آسایش و آرامش را بچشد. در نهایت آن مرد از سعدی میخواهد که چیزی بگوید. سعدی در پاسخ این دو بیت شعر تأملبرانگیز را بیان میکند:
آن شنیدستی که در اقصای غور / بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را / یا قناعت پر کند یا خاک گور
در واقع سعدی میخواست به دوست بازرگانش بگوید که شما دو راه بیشتر ندارید:
یا باید قناعت را پیشه خود کنید و دست از طمع بردارید؛ یا اینکه تا زمان مرگ، با تمام قوا مشغول تجارت باش و اصلاً طعم زندگی را نچش.
درس این داستان:
میتواند ضامن شادی و خوشبختی ما باشد
متأسفانه بسیاری از انسانها، هیچگاه در زندگی خود مفهوم تعادل را درک نمیکنند و برای آن، ارج و ارزشی قائل نمیشوند.
انسانی که خواب عمیق و کافی ندارد، قطعاً خُلق و خوی مناسبی ندارد و آرامش درونی و روابطش با دیگران تخریب میشود.
انسانی که زمانی را برای تفریح، استراحت و بودن در کنار خانواده و دوستان صرف نمیکند، از نظر عاطفی آسیب میبیند و پس از مدتی تنها میشود.
همچنین کسی که تمام وقتش را صرف تفریح و خواب و بودن در کنار دوستان میکند، نمیتواند کار و فعالیت کند؛ بنابراین درآمد، پیشرفت و شکوفاییاش زیر سوال میرود.
با این اوصاف، باید تلاش کنیم که بین خواب، تفریح و کار، یک تعادل درست و منطقی به وجود بیاوریم تا بتوانیم از تمام جوانب زندگی بهرهمند شویم و تجلی یک انسان خوشبخت و سعادتمند در دنیا باشیم.
مرگ همواره در کمین انسان است و به همین دلیل نمیتوانیم تعادل زندگی خود را به هم بزنیم تا شاید روزی به هدفمان برسیم و استراحت کنیم. تجربه نشان داده است که بسیاری از مواقع، مرگ به ما فرصتی نمیدهد که بخواهیم از حاصل تلاشها و زحمات خود برخوردار شویم.
خیام بزرگ در یکی از رباعیات خود میفرماید:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم / وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم / با هفت هزار سالگان سربهسریم
سومین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲داستان مردی که صدایی بسیار آزارهنده داشت؛ ولی از او انتقاد نمیکردند
حکایت شماره 12 از باب چهارم گلستان سعدی (باب در فواید خاموشی) بسیار جذاب و خواندنی است.
در این داستان، با مردی روبرو میشویم که آوازی بسیار ناپسند و گوشآزار دارد. این مرد، دارای جاه و مقام است و به همین دلیل، هر کسی جزئت نمیکند که به او بگوید که صدایش آزاردهنده است.
تا اینکه یک روز پای کسی به میانه میدان آمد و مسئله به شکلی هوشمندانه حل شد.
اجازه دهید ادامه ماجرا را خود حضورت سعدی برای شما روایت کند:
یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیدهام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از انفاس تو در راحت.
مردی که صدایش آزاردهنده بود، کمی در مورد خواب خطیب فکر کرد و در نهایت به خطیب گفت:
«تعبیر خواب تو این است که من صدایی، آزاردهنده دارم و مردم از صدای من اذیت میشوند. تو را سپاس که من را نسبت به عیب خودم آگاه کردی. از این به بعد سعی میکنم که سخنرانی نکنم و اگر هم جایی از من خواستند سخنرانی کنم، صدایم را پایین میآورم تا کسی را آزار ندهم.»
در پایان این حکایت، سعدی، ما را به سه بیت شعر مهم و آموزنده مهمان میکند:
از صحبت دوستی برنجم / کاخلاق بدم حسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند / خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمن شوخچشم ناپاک / تا عیب مرا به من نماید
سعدی در این سه بیت از دوستان خود میخواهد که خصوصیات بد او را به او گوشزد و از او انتقاد کنند. او میگوید که من از دوستانی میرنجم که از من انتقاد نمیکنند و تازه خصوصیات بد من را خوب جلوه میدهند. وقتی دوستان از انسان انتقاد نکنند، مطمئناً دشمنان از راه میرسند و آن عیبها را به رخ فرد میکشند و حرمتش را پایمال میکنند.
درس این داستان:
عاملی برای پیشرفت است
یکی از اشتباههایی که افراد در دوستیهای خود مرتکب میشوند، انتقاد نکردن و نشنیدن انتقادات دیگران است. انتقاد کردن دوستانه و صمیمانه با بیانی زیبا و نیکخواهانه باعث میشود که دوستان، عیبهای خود را بفهمند و برای اصلاح آنها تلاش کنند.
وقتی دوستان در یک فضای صمیمی برای اصلاح یکدیگر تلاش نکنند، قطعاً دیر یا زود به مشکل میخورند و افراد دیگری، معایبشان را به آنها یادآور میشوند.
همچنین اگر میبینید که جایی مشکلی وجود دارد و کسی دارید با کارهایش به مردم آزار میرساند، واقعاً دلیلی ندارد که خیلی محترمانه، به آن فرد انتقاد نکنید.
وقتی به دیگران انتقاد نکنید، دلیلی ندارد که
افراد به عیبهای خود پی ببرند و در صدد اصلاح عیبهایشان برآیند.
این حکایت سعدی برای بهبود روابط شخصی، خانوادگی و اجتماعی انسان اهمیت دارد، باعث میشود که کنشگری انسان و جرئتورزی او افزایش یابد و از ضایع شدن حقوقش جلوگیری شود.
چهارمین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲 جالینوس بزرگ؛ شاهد پیکار یک دانشمند و یک نادان
در حکایت شماره 5 باب چهارم گلستان (باب در فواید خاموشی) داستانی میخوانیم که از نظر مهارتهای ارتباطی و از نظر روانشناختی، واقعاً ژرف و آموزنده است.
سعدی در این داستان میگوید که روزی جالینوس، از پزشکان چیرهدست و جاودانه یونان باستان، از کوچهای میگذشت که ناگهان دید دو نفر دست به گریبان هم انداختهاند و دارند هم را تکه تکه میکنند.
وقتی جالینوس به صورت یکی از این دو نفر نگاه کرد، متوجه شد که مردی دانشمند و معروف است.
طرف مقابل این دانشمند در دعوا، یکی از افراد ابله و نادان شهر بود. مرد ابله، یقه مرد دانشمند را گرفته بود و هر چه از دهنش درمیآمد، به او میگفت. جالینوس که شاهد بیحرمتی فرد نادان به دانشمند معروف شهر بود، گفت:
«اگر این مرد دانشمند، خودش احمق و نادان نبود، هرگز با انسانهای نادان دعوا نمیکرد و کارش به اینجا نمیرسید.»
سعدی پس از پایان حکایت، اشعار بینظیر زیر را سروده است:
دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید / خردمندش به نرمی دل بجوید
دو صاحبدل نگه دارند مویی / همیدون سرکشی و آزرم جویی
و گر بر هر دو جانب جاهلانند / اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام / تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی / که دانم عیب من چون من ندانی
سعدی در دو بیت آخر این اشعار میگوید:
«انسانی که خلق و خوی زشتی داشت، به انسانی دیگر دشنام داد. فرد عاقل به انسان زشتخو گفت که ای عزیز من! من خیلی بدتر از فحشهایی هستم که به من میدهی. تو عیبهای من را نمیدانی که اگر عیبهایم را میدانستی، بدتر از اینها را به من میگفتی.»
درس این حکایت:
و همصحبت میشویم
مهمترین درس اخلاقی و روانشناختی که این حکایت سعدی به ما میدهد این است که باید خیلی مراقب معاشرتهای خودمان باشیم. وقتی با کسی که از نظر اخلاقی، علمی، اجتماعی و مالی، همسطح خودمان نیست، گستاخ صحبت میکنیم و با او درگیر میشویم، نباید از واکنش سخت، خشن و بیادبانه او ناراحت و اندوهگین شویم؛ چون ما باید پیشبینی چنین رفتاری را از چنین شخصیتی میکردیم.
یکی از کسانی که من (نویسنده مقاله) در اینستاگرام دنبال میکنم، در لایو اینستاگرامی خود میگفت که به هیچ عنوان با هیچکس گستاخانه صحبت نکنید؛ چون وقتی با کسی، گستاخانه صحبت میکنیم، در واقع داریم به او امتیاز میدهیم و شأن و منزلتش را بالا میبریم. در نتیجه به آن فرد جرئت دادهایم که با گستاخی با ما صحبت کند.
پنجمین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲 داستان حضرت موسا و نصیحت کردن قارون، مولتی میلیاردر خسیس
سعدی در حکایت شماره 2 از باب هشتم گلستان (باب در آداب صحبت)، داستان مهمی را روایت میکند که مخاطبش همه ما هستیم. در این داستان، حضرت موسا نزد قارون، مولتی میلیاردر خسیس دوران خودش میرود و از او میخواهد که به مردم نیکی کند و به نیازمندان صدقه بدهد.
حضرت موسا، به او میگوید:
«خداوند به تو نیکی کرده و این ثروت عظیم را به تو داده است.
پس تو هم برای پاسداشت لطف خداوند، به بندگان او نیکی و کمک کن.»
سعدی پس از بیان توصیه حضرت موسا (ع)، دو بیت زیبا سروده است:
آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت / سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد
خواهی که ممتّع شوی از دنیی و عقبی / با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد
نصیحتهای حضرت موسا در قارون تأثیرگذار نبود و در نهایت قارون، به خاطر غرور، تکبر و ستم به مردم، به هلاکت رسید. سعدی در این حکایت، ضربالمثلی از اعراب را بازگو میکند:
«ببخش و منت بر سر کسی نگذارد؛ زیرا نفع این بخشش به خود شخص بخشنده میرسد.»
سعدی بزرگوار، این حکایت را با چند بیت شعر شگفتانگیز به پایان میبرد:
درخت کرَم هر کجا بیخ کرد / گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امّیدواری کز او بر خوری / به منّت منه ارّه بر پای او
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر / ز انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتت
منّت منه که خدمت سلطان کنی همی / منّت شناس از او که به خدمت بداشتت
سعدی در این شعر میگوید که کرم و بخشش، بسیار زیبا و گرامی است و انسان بخشنده، به هیچ عنوان نباید منت بر سر کسی بگذارد. جذابیت طرز فکر سعدی این است که میگوید، منت بر کسی نیست که به او چیزی بخشیدهای!
منت بر توست که خداوند، فرصت نیکی و دهش را در اختیارت قرار داده است؛ بنابراین باید به پاس این فرصت بینظیر، سپاسگزار خداوند باشی.
درس این حکایت:
سعدی میخواهد از طریق این حکایت، درس مهمی به ما بدهد. خداوند، بندگان خودش را بسیار دوست دارد. اگر انسان بتواند بخشی از مال خود را به دیگران ببخشد، قطعاً خداوند هم برای او بهخوبی جبران میکند.
یکی از دلایل صدقه ندادن افراد این است که تنگدستی خودشان را بهانه میکنند و میگویند که ما خودمان از همه، محرومتر و مستحقتر هستیم.
این در حالی است که در بسیاری از ادیان الهی، کلید ثروتمند شدن، بخشش و صدقه دادن است.
اگر واقعاً دنبال رسیدن به ثروت و رفاه مادی هستید، حتماً صدقه دادن و بخشیدن مال را سرلوحه خود قرار دهید. مطمئن باشید که بخشش، فرصتی است که خداوند در اختیار هر کسی قرار نمیدهد و پاداش بخشش را به بهترین شکل میدهد.
ششمین حکایت آموزنده از گلستان سعدی
🔲داستان کسانی که گوششان به شنیدن حقیقت بدهکار نیست
سعدی در حکایت شماره 93 از باب هشتم گلستان (بابد در آداب صحبت)، حکایتی تأملبرانگیز را بیان میکند که در ادامه با هم میخوانیم:
آن را که گوش ارادت گران آفریدهاند، چون کند که بشنود و آن را که کمند سعادت کشان میبرد، چه کند که نرود؟
شب تاریک دوستان خدای / میبتابد چو روز رخشنده
وین سعادت به زور بازو نیست / تا نبخشد خدای بخشنده
از تو به که نالم که دگر داور نیست / وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آن را که تو رهبری کسی گم نکند / وآن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
سعدی در گلستان خود باورش در مورد خوشبختی و بدبختی انسانها را بیان میکند. او بر این باور است که همه چیز به دست خداست و تنها اوست که خوشبختی و بدبختی انسانها را رقم میزند. او معتقد است که برخی از انسانها از ازل، بدبخت آفریده شدهاند و توانایی شنیدن حقیقت را ندارند.
خداوند در قران کریم میفرماید:
« خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِم»
یعنی خدا در دلها و گوشهایشان مهر زد و به همین دلیل سخنان پروردگار را نمیشوند. در واقع منظور سعدی از کسانی که گوش ارادتشان سنگین است، همین افراد هستند.
در مقابل سعدی بر این باور است که انسانهای سعادتمند، نمیتوانند به سوی خوشبختی حرکت نکنند؛ چون خداوند آنها را به این سمت هدایت میکند.
سعدی به خداوند میگوید:
«کسی را که تو هدایت کنی، کسی نمیتواند گمراهش کند
و کسی که تو گمراهش کنی، هیچکس توان هدایتش را ندارد.»
درس این حکایت:
مهمترین دستاورد و دستمایه انسان است
برخی تصور میکنند که واقعاً سرنوشت انسان، معین شده است و انسان هیچ دخالتی در سرنوشتش ندارد. نکتهای که در آموزههای دینی وجود دارد این است که دعا کردن، توکل و تکیه بر خداوند، میتواند سرنوشت حتمی و قطعی انسانها را دگرگون کند.
بنابراین اگر خواهان خوشبختی و کامیابی هستید، حتماً در کارهای خود به خداوند تکیه کنید و از او کمک بخواهید. معنویت، یکی از گنجهای یگانهای است که میتواند درون ما را آرام و غنی کند و ما را به سوی اهداف و خواستههایمان سوق دهد.
گلستان سعدی؛
گنجی که انسان را از نظر فکری و روانی، غنی و توانگر میکند
در این مقاله تلاش کردیم 6 مورد از حکایت های گلستان سعدی را که روی نگرش و طرز فکر انسان تأثیر میگذارد، روایت کنیم.
این حکایتها در عین سادگی، لبریز از حکمت و درس زندگی هستند و واقعاً درسهای فراوان و آموزندهای در اختیار ما قرار میدهند.
کتاب گلستان سعدی در سال 656 هجری قمری به پایان رسیده؛ یعنی این کتاب حدوداً در سال 636 هجری شمسی نوشته شده است. در واقع 766 سال از نگارش این اثر گرانبها میگذرد؛ ولی آموزههای آن هنوز کارآمد و اثربخش هستند.
به همین دلیل پیشنهاد میشود که مطالعه این مروارید بینظیر ادبیات پارسی را آغاز کنید و هر روز حداقل یک حکایت آن را مطالعه کنید. مطالعه هر کدام از حکایتهای این کتاب نهایتاً 5 دقیقه از زمان شما را میگیرد؛ ولی حکمت ناب و شگفتی را در اختیارتان میگذارد.
در صورتی که این مقاله برای شما مفید و ارزشمند بود، پیشنهاد میشود مقاله داستان های مثنوی مولانا در مورد رازهای ناکامی انسانها را مطالعه کنید. این مقاله نیز حکایتها و حکمتهای آموزنده و گهرباری را در خود جای داده است.
آیا تاکنون حکایتهای گلستان سعدی را مطالعه کردهاید؟
کدام خصوصیت زبان و اندیشه سعدی را میپسندید؟
لطفاً نظرها و پیشنهادهای خود را با ما و سایر همراهان مجموعه سوخت جت
در بخش دیدگاهها (زیر همین مقاله) به اشتراک بگذارید.
سلام.
جناب سعدی بزرگوار.چقدر زیبا داره میفهمونه که خوشبختی تو میسر زندگیه.وخیلی از ما آدما شبو روز میدویم تا به خوشبختی برسیم ووقتی به پایان راه میرسیم متوجه میشیم که خبری نیست ووقتی به پشت سر نگاه میکنیم میبینیم خوشبختی تو میسر زندگی بوده و ما بی توجه از کنارش رد شدیم…
هعی با این مقاله خوب اما بدون نظر
حضرت موسا
بخشش؛ فرصتی جذاب است که نصیب هرکس نمی شود. چقدر این جمله جذاب و سرشار از آگاهی و آرامش است با درکی عمیق. سپاس از همه بودن ارزشمندتون
سلام داستانهای گلستان سعدی وحل کردن مشکلات وپاکت انگیزشی واقعا جالب بود از زحمات شما افکار خوبتان سپاسگزارم