چگونه با وجود آزادی عمل، عملکرد فوقالعادهای داشته باشیم؟ – قسمت اول
هنگامی که تصمیم میگیرید هدفی را به انجام برسانید یا موفقیتی را کسب کنید به درون آن کشیده میشوید. در واقع شما به آن رسیدهاید چون تصمیم گرفتن، نیمی از رسیدن به یک هدف است.
اما در طول مسیر چگونه کارها را سر و سامان میدهید؟ چقدر خودتان را تحت فشار قرار میگذارید؟ آیا روشی که به کار میگیرید، تا خط پایان از سطح انرژی و اشتیاق شما برای رسیدن به آنچه که میخواهید پاسداری میکند؟
اگر واژه «باید» را از دایره واژگان روزانه خود حذف کنید
آزادی عمل و عملکرد فوقالعادهای خواهید داشت
زمانی کتابی درباره مهندسی رفتار میخواندم؛ نویسنده آن هزار و یک دلیل میآورد که چرا ضروری است از واژه «باید» در کارهای خودمان استفاده کنیم. از نظر او انسان، سرکش و رام نشدنی است و نیاز به چیزی دارد تا انرژیاش را هدفمند به کار بگیرد.
با نیمی از حرفهای او موافقم و با نیمی مخالف. قبول دارم که روح انسان، تشنه آزادی و بیانتها است اما قبول ندارم که باید خود را مجبور به انجام کاری کنیم و به قول پدربزرگم، بایدی هم تنگش بچسبانیم تا کارش ردیف شود.
البته حذف واژه «باید» از برنامههای کاری و زندگی شخصیمان به معنای بیاهمیتی، تنبلی یا عقب انداختن کارها نیست. منظور، حذف بار منفی اجباری است که در ورای این واژه نهفته است.
به افکار نویسنده آن کتاب، احترام میگذارم و در این مقالهها به شما نشان میدهم که اگر واژه باید را از دایره واژگان خود حذف کنید چه اتفاقی میافتد. مطمئنم که همچون من، از این تغییر بزرگ که یک واژه در زندگیتان ایجاد میکند شگفتزده خواهید شد. البته اگر اهل عمل باشید.
» ماجرای حذف بایدهای من و آزادی عمل بیشترم (یک تجربه دو راهکار)
حدود 3 سال پیش، من درگیر کلنجار عجیب و بی پایانی با زمان بودم. هر روز مشغول نوشتن لیست بلند بالایی بودم از کارهایی که روز بعد میخواستم انجامشان دهم. حتی برای چند هفته بعد خود با نوشتن زمان دقیق ساعت انجامش، برنامهریزی میکردم. به یاد دارم واژهای که آن زمان بسیار از آن استفاده میکردم «باید» بود.
با خودم میگفتم: ریحانه تو باید امروز این کار را انجام دهی! حتی با یک مشاور هم گفتوگو کردم و او نیز به من تاکید میکرد که اگر نتوانستم به برنامهای که برای خودم تعیین کردم برسم، روز بعد تنبیهی برای خودم در نظر بگیرم و به صورت خودجوش، خودم را ادب کنم!
( پرانتز باز )
اجازه بدهید همینجا پرانتزی میان حرفهایم باز کنم. دوستان عزیزم، بسیار مراقب باشید که از چه کسانی برای کارها و برنامههای زندگی خودتان مشورت میگیرید.
گاهی به این دلیل که فکر میکنیم توانایی اندکی داریم یا دیگران بسیار بیشتر از ما میدانند، سرنوشت زندگیمان را به دست کسانی میسپاریم که حتی روی کار آن لحظه خود هم تسلط و آگاهی ندارد. بعد از آزمون و خطاهای بسیار در طول این چند سال به یک نتیجه رسیدم و آن نتیجه در دو جمله خلاصه میشود:
- بهترین راه برای رشد کردن و مسلط شدن بر تکتک ثانیههای زندگی، بازگشت به درون خودمان است. در حقیقت، پاسخها از قبل در درون ما وجود دارند. تنها باید این شجاعت و باور را داشته باشیم که سوال بپرسیم. من به این حقیقت ایمان آوردم که اگر بپرسم، پاسخ را دریافت خواهم کرد.
- اگر در مواردی، مثلا مالی، به دلیل نداشتن دانش کافی یا برای یاد گرفتن موارد بیشتر در این زمینه، تصمیم گرفتید که از تفکر مشاور یا فرد آگاهی کمک بگیرید همواره این نکته را به یاد داشته باشید که در این موارد، تمام هوش و حواستان را به آن فرد ندهید.تنها ناظری باشید بر تفکر متفاوتی که روبهرویتان نشسته است. مثل یک تماشاچی مشتاق فوتبال، شیوه تفکر او را تماشا کنید. بعد خودتان تصمیم بگیرید که چگونه اقدام کنید.دوستان عزیزم، «درست بودن چیزها یا کارها» از نظر آدمهای گوناگون، بسیار متفاوت است.بسیار پیش آمده که چیزی برای فردی بسیار درست جلوه میکند در صورتی که برای دیگری چیزی جز یک اشتباه نیست. درست یا اشتباه، تنها زمانی که خودتان تصمیم بگیرید معنا پیدا میکند. شیوههای متفاوتی برای انجام یک کار یا حل یک مشکل وجود دارند. هیچ کدام به طور قطع درست یا اشتباه نیستند. شما باید شیوه خودتان را پیدا کنید.
(پرانتز بسته)
برگردیم به ماجرای من.
مدتی به این شیوه گذشت و من نه تنها پیشرفتی نکردم بلکه مدام در حال درجا زدن بودم درست مانند اینکه روی فنری ثابت شده به زمین، در حال بالا و پایین پریدن باشم بدون اینکه حتی یک میلیمتر به جلو یا عقب حرکتی بکنم.
یک روز به طور اتفاقی – البته شما میدانید که هیچ چیز در این جهان شگفتانگیز اتفاقی نیست – دفتری که تمام برنامههایم را در آن ریز به ریز نوشته بودم گم کردم. هر جایی که فکرش را بکنید به دنبال این دفتر گشتم اما پیدا بشو نبود که نبود. هم ناراحت بودم و هم به طرز عجیب و خندهداری احساس آزادی میکردم.
آن روز تصمیم گرفتم برعکس تمام روزهای گذشته عمل کنم. یعنی کاری را انجام دهم و بعد آن را در برگهای یادداشت کنم؛ چیزی شبیه به یک گزارش. در پایان روز، هنگامی که آن برگه را تماشا میکردم متوجه شدم که من چندین برابر روزهای گذشته عملکرد مفید داشتم و برعکس روزهای گذشته، به جای احساس خستگی، نشاط عجیبی سراسر وجود من را فراگرفته بود.
[bs-quote quote=”نگرش کلی من به زندگی این است که از هر دقیقۀ هر روزم لذت ببرم. هیچ وقت کاری را با این احساس انجام نمیدهم که «آه خدایا، این را «باید» امروز انجام دهم».” style=”style-2″ align=”center” color=”#161616″ author_name=”ریچارد برانسون” author_job=”کارآفرین مشهور بریتانیایی” author_avatar=”https://sookhtejet.com/wp-content/uploads/2019/08/ریچارد-برانسون.png”][/bs-quote]
اما دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
بیایید چند قدم به عقب بازگردیم و نکتههای پنهان شده در این ماجرا را با هم پیدا کنیم.
نکته اول: کاری که من در روزهای گذشته انجام میدادم، دستور دادن به خودم بود.
من خودم را مجبور میکردم تا از برنامههای نوشته شده روی یک برگه کاغذ پیروی کنم.
در آن حالت، من هیچ آزادی عملی نداشتم.
این احساس اجبار، مدتها بود که روح من را خسته کرده بود. به کارمندی تبدیل شده بودم که گویی هر روز از مافوق خودش یک لیست کاری میگیرد و آگاهانه از این ماجرا با خبر است که اگر آن لیست را به اتمام نرساند، عاقبت خوشایندی در انتظارش نخواهد بود.
اما در آن روز کذایی، من تبدیل به یک کارفرما شده بودم که لازم نبود به کسی گزارش دهد و تنها برای به یاد ماندن کارهایی که انجام شده، آنها را یادداشت میکرد.
نکته دوم: در روزهای گذشته، من لیستی از کارهای انجام نشده را به خودم تحویل میدادم و مدام این را با خود تکرار میکردم که باید این کارها را تا پایان امروز انجام دهم. اما در آن روز، برگه من در حال پر شدن از کارهایی بود که قبلا انجام شده بودند و این دو از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت داشتند.
در دومی، لذت انجام شدن کارها نهفته بود و در اولی، احساس اجبار، خستگی و بار منفی کارهای ناتمام، خودش را به رخ تمام ثانیههای روز من میکشید.
[bs-quote quote=”لذتی در این دنیا وجود دارد که تنها تعداد اندکی از آن بهرهمند میشوند و آن احساس شیرین و بیهمتا، لذت انجام دادن و تمام کردن کارها است.” style=”default” align=”center” color=”#5b5b5b” author_name=”جی کنراد لوینسون” author_job=”نویسنده آمریکایی” author_avatar=”https://sookhtejet.com/wp-content/uploads/2019/08/جی-کنراد-لوینسون.png”][/bs-quote]رفته رفته من شیوه برخورد با برنامههای روزانهام را کاملتر کردم و حالا از انجام این شیوه بسیار راضی هستم.
با این روش، تمام کارهای من، درست، به آسانی، آن طور که شایسته من است و با شور و لذت فراوانی به انجام میرسند. در مقاله بعدی تمام راهکارهای خودم را برایتان توضیح میدهم. پس قسمت بعد را دنبال کنید.
راستی، شما با بایدهای زندگیتان چطور برخورد میکنید؟ زیر همین مقاله برایم بنویسید.
سلام من حدودا از عید 97 هست که دفترچه ای دارم که از شب قبل برای فردا برنامه ریزی میکنم و اول صفحه مینویسم کارهایی که باید فردا انجام دهم اولین کاری که مینویسم بیدار شدن از خواب ساعت مثلا 7 که بیشتر مواقع 8یا9 بیدار میشم و انگیزه من رو برای شروع کم میکنه و هرکاریو که انجام میدم جلوش تیک وکاریو که انجام نمیدم جلوش ضربدر میزنم اوایل به نظرم کار خیلی خوبی بود ولی بعد از 2یا3ماه باعث شد که من بیشتر روز ها رو بی انگیزه باشم ودفترچه رو هر دوسه روز یکبار بنویسم مخصوصا الان که تو تابستون هستیم خیلی بی هدف شدم وهر بار میخوام از شنبه های رویایی شروع کنم ولی تصمیم گرفتم مثل شما دفترچه ثبت کارهای روزانه درست کنم به امید موفقیت همه دوستان و نویسنده محترم
سلام دوست عزیز آقای امیر سیاوشی
سپاسگزارم که زمان گذاشتید و مقاله رو مطالعه کردید.
کاملا حرفهای شما رو قبول دارم…وقتی انعطاف پذیری برنامهمون پایین باشه، برنامه ریزی نه تنها باعث پیشرفت نمیشه بلکه
جلوی فعالیتهای ما رو میگیره…توصیه میکنم از راهحلهای قسمت دوم مقاله هم استفاده کنید.
اگر سوالی داشتید حتما بپرسید.
پیروز، سرسبز و شاد باشید^^
سلام دوست عزیز، آقا سعید
سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
واقعا میفهمم چی میگید و امیدوارم قسمت بعدی مقاله و راهکارهایی که من هر روز انجامشون میدم به شما هم کمک کنه
تا بدون فشار ذهنی، برنامه هاتون رو عملی کنید.
اما از اینکه دوست دارید با برنامه حرکت کنید احساس بدی نداشته باشید. این طرز تفکر کسانیه که در ذاتشون، ویژگیهای یک مدیر رو دارن. شما فقط باید یاد بگیرید که از تواناییتون درست استفاده کنید و انرژی فوقالعادتون رو درست مدیریت کنید تا به بهترین
چیزی که میخواهید برسید.
اگر سوالی داشتید راحت باشید و بپرسید.
سرسبز باشید^^
سلام
من هم دقیقا همین مشکلات رو دارم
میشینم اول اهداف بلند مدت مشخص میکنم بعد کوتاه مدت بعد برنامه ها و عاداتی که باید برای رسیدن به اون هدف انجام بدم رو مشخص میکنم و همینطور مینویسم تا برسم به برنامه روزانه!
همش دلم میخواد مثل یه ربات برنامه ریزی شده باشم و وظایفم مشخص باشه!
حدود ۳ ساله گرفتار این بیماریم و نمیدونمم اسمش چیه و اگه نتونم زندگیمو برنامه ریزی کنم اونطوری که میخوام و نتونستمم!کل برنامه رو میذارم کنار به امید روزی که اون نظم توی ذهنم عملی بشه!باور کنید ۳ ساله فقط به هدفام و کارهام فکر میکنم و در عمل کاری نمیکنم!خیلی خنده داره!ولی خب من الآن اینطوریم!
هر بارم به خودم میگم اینا رو ول کن و مثل آدمای دیگه راحت زندگی کن نمیتونم!میدونم این سبک زندگی نشدنی و غیر ممکنه اما اینکه یه زندگی آزاد داشته باشم هم برام ترسناکه!
ممنون میشم کمکم کنید تا ازین مشکل بیام بیرون!
خیلیا باهاشون حرف میزنم نتونستند کمکم کنند حتی مشاور!فقط ازتون خواهش میکنم یه راهکار عملی بدید که هم بشه به اهداف و برنامه ها رسید؛هم چیزی رو فراموش نکرد واز قلم ننداخت و هم از شر این لیست ها و برنامه ها و سبک زندگی زجرآور راحت شد❤️