آنچه پس از 18 سال جستجوی موفقیت یافتم (قسمت پنجم – خوش لباس بودن)
حالا که بعد از هجده سال جستجوی موفقیت، بر می گردم و به راه طی شده نگاه می اندازم، متوجه می شوم که اشکالات اساسی ام کجاها بوده ؛ اشکالاتی که اصلا آن موقع به چشم نمی آمدند و اصلا به نظر من اشکال حساب نمی شدند، اما تاثیر عمیقی بر عدم موفقیتم داشتند… مثل خوش لباس نبودن !
- چرا این مقاله های دنباله دار را باید بخوانید؟
همه ما رهروان راه موفقیت هستیم. در این باره، دوست داریم هر تجربه و فرمولی را کشف و استفاده کنیم. اما مشکلی که در این میانه وجود دارد، این است که غالب فرمول ها، خارج از فضا و موقعیت کشورمان ارائه شده اند. چرا نباید تجربه هایی که یک ایرانی، در همین سال ها و در کشور خودمان به دست آورده است را منتقل کنیم؟
با چنین ایده ای بود که این مقالات شکل گرفتند. شاید هر کدام از این تجربه ها، بتواند مسیر موفقیتی شما را اصلاح کند؛ پس، به چشم یک تجربه ایرانی و نسخه اصلی به آن نگاه کنید.
سری مقالات «آنچه پس از 18 سال جستجوی موفقیت یافتم» توسط عیسی محمدی برای تمام کسانی که میخواهند در زندگی موفقیت های بزرگی بدست آورند نوشته شده؛
قسمت اول این مجموعه را میتوانید از اینجا
و قسمت دوم را از اینـجـا و قسمت سوم را از ایــنجــا بخوانید؛ قسمت چهارم هم ایـــنجـا بخوانید.
قسمت پنجم؛
یکی از این اشکالاتی که شاید با گفتنش، خنده تان بگیرد، بدلباس و بدتیپ بودن من بوده است.
می پرسید چه ربطی به موفقیت دارد؟ اگر این نوشته را دنبال کنید، حتماً متوجه خواهید شد که ربطش کجاست…
من کلاً در طول زندگی ام، آدم بد تیپی بوده ام، یعنی اصلا خوش لباس نبودم !
البته بدتیپ که نه، ولی کلاً به لباس ها و کفش های کهنه ام، علاقه بیشتری داشته ام و برای استفاده از یک شلوار نو یا حتی خرید یک کفش و لباس مناسب و جدید، همیشه در مقابل خانواده ام مقاومت می کردم.
از نظر موی صورت و سر نیز، وضع جالبی نداشته ام. موهایم همیشه لخت و البته بلند و نامرتب بود. ریش هایم را نیز، دو هفته یک بار تا ماهی یک بار و حتی گاهی دو ما یک بار مرتب و کوتاه می کردم؛ یا حتی اصلاح می کردم.
نتیجه این بی مبالاتی ها، چنین می شد که من، بیشتر ظاهری شبیه افراد لاقید داشتم تا افراد حرفه ای !
روزی از رضا یادگاری، سردبیر مجله راز و بنیانگذار انتشارات کارآفرینان بزرگ که تا به حال صدها کتاب از کارآفرینان بزرگ ایرانی را به چاپ رسانده است و نیز دبیر بنیاد سخنرانان حرفه ای ایران، پرسیدم که بزرگترین دلیل شکست یک آدم چه می تواند باشد؟
اولش بگویم که این رضا یادگاری، همیشه عادت دارد که کت و شلوار خاصی بپوشد.
چند دست از این کت و شلوارها را هم دارد. همیشه هم موها و صورتش مرتب است و کفش های تمیزی به پا دارد. خودش همیشه معتقد است که در تابستان ها، عرق می کند و در زمستان ها، سردش می شود؛ اما این سرما و گرما را تحمل می کند تا ظاهری حرفه ای داشته باشد؛ ظاهری که باعث می شود موفقیت های بسیاری به دست بیاورد.
یک بار او، برایم تعریف می کرد که:
«یکی از کارمندان روابط عمومی یکی از شهرداری های مناطق تهران از من پرسید که چرا موفق نمی شود.
این کارمند، جزو متخصص ترین کارمندان روابط عمومی و جزو باسابقه ترین آنها بود.
جوری که وقتی رئیس روابط عمومی عوض می شد، همه انتظار داشتند که او رئیس بعدی شود، اما هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد.
تا این که او دلیل عدم موفقیتش را از من پرسید…
به او گفتم بزرگترین مشکل تو این است که خوش لباس نیستی.
او عادت داشت که با لباس بادگیر موتور و کلاه ایمنی به دست وارد اداره می شد. در نتیجه همه، نگاه شان به او متفاوت بود. راضی اش کردم که کت و شلوار خوب بپوشد و با سر و صورت مرتب به اداره بیاید؛
اگر هم مجبور است با موتورسیکلت رفت و آمد کند، در مسافتی مانده به اداره، بادگیر خودش را در بیاورد و با کت و شلوار و کیف اداری سر کار بیاید. او هم این کارها را انجام داد. طولی نکشید که او، رئیس بعدی روابط عمومی شد؛
چون نگاه همه به او، نگاهی حرفه ای و محترمانه شده بود، نه نگاه یک کارمند معمولی که با بادگیر و کلاه کاسکت وارد اداره می شد.»
او به من هم اشاره کرد که باید کت و شلوار و لباس مرتب و سر و صورت مرتب یعنی در کل خوش لباس و آراسته باشم تا بتوانم پیشرفت کنم. البته متأسفانه، هیچ وقت به حرف او گوش نکردم(!)
بگذارید در این زمینه، چند داستان جالب برایتان تعریف کنم :
روزی برای مصاحبه با دکتر سعید سعادت، مدیر و بنیانگذار مجتمع فنی تهران رفته بودم.
یکی از کارآفرینان خوب کشورمان بود. رفتم و با او برای مجله موفقیت مصاحبه کردم و برگشتم. بعد از این که از مجتمع خارج شدم، متوجه شدم که یکی از کفش هایم، از ناحیه بغل پاره شده است؛
جوری که شکاف بزرگی ایجاد شده و جورابم معلوم بود. نکته جالب این که من هنگام مصاحبه، با اعتماد به نفس کامل، درست همان پایی که کفش پاره به آن بود را روی پای دیگر و به صورت موازی با زمین انداخته بودم.
وقتی که متوجه این امر شدم، به قدری از خودم خجالت کشیدم که قابل ذکر نیست.
من با این کفش حتی خجالت می کشیدم توی خیابان راه بروم؛ چه برسد به این که با آن، در چنین جلسه ای حاضر هم شده بودم.
روزی دیگر، برای مصاحبه با کارآفرین جوان دیگری، راهی محل کارش شدم. ناصر قدیرکاشانی بود؛
مدیرعامل خدمات اول. دفتر خیلی شیکی داشت و خودش هم آدم خوش پوشی بود. یک بنده خدایی هم رابط ما برای مصاحبه بود که آنجا حضور داشت. در این فاصله که من با پوشش نه چندان خوب، به دفتر این بنده خدا رفته بودم،
او به این رابط گفته بود که «این کیه که برای مصاحبه اومده؟ چرا این جوریه؟» البته رابط ما گفته بود که صبر کنید، خواهید فهمید چقدر در کارش حرفه ای است. الحق که مصاحبه خوبی هم گرفتیم و خودش هم از این مصاحبه لذت برد؛ اما هیچ کدام این ها، باعث نشد تا بدلباسی من، اثر خودش را نگذارد.
حکایت بعدی هم مربوط به یکی از دوره های آشنا کردن شرکت کنندگان با دوره های سخنرانی ای بود که برای مجله موفقیت و علاقه مندان آن گذاشته بودم.
در این جلسه، من با لباس آستین کوتاه و نیز، شلوار جین رنگ و رو رفته و کفشی معمولی حاضر شدم. البته اجرای خوبی داشتم، ولی تیپ بسیار افتضاحی. بعدها فهمیدم که چه اشتباهی کرده ام و باید با ظاهریم وجه تر و مرتب تر حاضر می شدم.
نکته عجیب تر این که، حتی برای جلسه اول آشنایی با همسرم نیز، با همان تیپ معمولی، که شامل شلوار جین رنگ و رو رفته، لباس آستین کوتاه، موهایی که شوره داشتند و … رفتم؛ اتفاقی که حالا بعد از هشت سال، هنوز همسرم به آن اشاره می کند و می پرسد که با چه اعتماد به نفسی، چنین تیپی زدی و آمدی؟… بگذریم !
چه بخواهیم و چه نخواهیم، عقل بیشتر مردم به چشم شان است.
البته حتی اگر عقل شان به چشم شان نباشد، پوشش ظاهری ما، پیام های مهمی از درون و ارزش های ما را به آنها منتقل می کند. وقتی که من با ظاهری معمولی و حتی پایین تر از معمولی به جلسات مهم می روم، این پیام غیرمستقیم را صادر می کنم که:
«ببین ! من یک حرفه ای نیستم؛ خوب به من نگاه کن و ببین که من یک حرفه ای نیستم.»
حالا که به گذشته خود بر می گردم، می بینم که اگر ظاهری حرفه ای و رفتاری حرفه ای می داشتم، موفقیت های بیشتری نصیبم می شد. من با اشخاص مهم و بانفوذ بسیاری ملاقات داشته ام؛ حتی بسیاری از آنها در همان جلسه نخست، به من گفته اند که از تخصص حرفه ای من خوششان آمده است.
اما هیچ کدام از این اشخاص، مرا برای استخدام در گروه خود یا گروه معتبر دیگری، معرفی نکردند. حالا مطمئن ام که یکی از این دلایل، ظاهر و پوشش غیرحرفه ای من بوده است.
شما که نمی خواهید فرصت های زیادی را از دست بدهید، می خواهید؟
پس پوششی حرفه ای داشته باشید. یا دست کم، برای ساعت های غیرکاری خود یک پوشش و برای ساعت های کاری خود، پوششی دیگر و حرفه ای داشته باشید… شاید لباس شما باعث موفقیت شما نشود، اما مطمئن باشید فرصت های زیادی برای موفقیت در جلو پای تان قرار خواهد داد و از شکست های احتمالی از تاثیر اول در دیدارها جلوگیری میکند.
در همین زمینه، میتوانید مقالات زیر را بخوانید :
سلام خدمت همه و آقای محمدی. واقعا این سری مقاله (که تجربیات نادرست زندگیتون بود) واقعا کمک کننده هست. واقعا جای تشکر داره که همه این ها رو با ما به اشتراک گذاشتین
یه لایک بزرگ ☺☺☺☺☺☺
من کلا اهل کامنت گذاشتن نیستم خیلی
فکر کنم اولین کامنتم توی دوازده سی ای یو هم باشه
ولی این نکته رو نگم نامردی کردم
به نظر شخصی من خدمتی که شما اقای محمدی ، با اشتراک گذاشتن تجربیات یک عمر زندگیتون دارید به مرد میکنید ، در نوبه خودش کم نظیره
واقعا تبریک میگم بهتون
دسته ای از افراد رو دارید از کسب تجربه های تلخ نجات میدید
واقعا ممنون
کاش قدرتون بیشتر دونسته بشه
خیلی خوب بود.بسیار تاثیرگذار و عالی
این نسخه های ایرانی فوق العاده هستن از این سری مقالات بیشتر بگذارید