هرگز به بازنشستگی فکر نکنید – به خاطر این چند دلیل – قسمت اول
بازنشستگی واژهای دو پهلو است. وقتی جوان و پر از انرژی هستیم، هر روز مجبوریم در ساعتی معین از خواب ناز بیدار شده و آماده رفتن به سر کار شویم. در این زمان اغلب آرزو میکنیم که ای کاش روزها زودتر میگذشتند و ما به سن بازنشستگی میرسیدیم. آنگاه زمان کافی خواهیم داشت تا هر کاری که دوستش داریم را با خیالی آسوده انجام دهیم.
ماجرا زمانی جالب میشود که ما به سن بازنشستگی میرسیم و این اتفاق واقعا برای ما رخ میدهد. آنگاه است که بازنشستگی به کابوسی بزرگ برایمان تبدیل میشود. چون دیگر معنایش آزادی نیست. بلکه بدان معنی است که از نظر سیستم کاری، ما دیگر توانایی کار کردن با بقیه را نداریم.
[bs-quote quote=”
اگر محدودیت را بپذیری، در همه زندگیات گسترش پیدا میکند.
به یاد داشته باش که هیچ محدودیتی وجود ندارد.” style=”default” align=”center” color=”#3f3f3f” author_name=”بروس لی” author_avatar=”https://sookhtejet.com/wp-content/uploads/2019/12/بروسلی.jpg”][/bs-quote]
شما با بازنشستگی چطور برخورد میکنید؟ در چه مرحلهای از آن هستید؟ آن را آرزو میکنید یا روز شمار رسیدن به آن، خواب راحت شب هنگام را از شما ربوده است؟ خبر خوب این است که در هر مرحلهای هم که باشید میتوانید این جریان را متوقف کنید.
این مقاله هم برای جوانهای امروز است که روزی در آینده با این مفهوم رو به رو میشوند، هم برای جوانهای دیروز که روز شمار رسیدن به بازنشستگیشان آغاز شده و هم برای افرادی که سالها است وارد بازنشستگی شدهاند.
» انواع بازنشستگی
بازنشستگی دو مدل دارد:
مدل اول: بازنشستگی روحی
گاهی خودمان، خودمان را بازنشسته میکنیم. این بازنشستگی زمانی اتفاق میافتد که دلیل زندگیمان را گم میکنیم، وقتی تسلیم آن 10 درصد شرایط محیطی میشویم، وقتی تاثیر 90 درصدی خودمان را فراموش میکنیم، وقتی از یاد میبریم که ناخدای کشتی زندگیمان هستیم و خداوند هیچ ناخدایی را بدون کشتی روی زمین نمیفرستد.
مدل دوم: بازنشستگی سیستمی
گاهی بازنشستهمان میکنند. مثلا بعد از چندین سال کار کردن یک برگه به دستمان میدهند که بله فلانی عزیز با تشکر از زحمات چندین سالهتان شما بازنشسته شدهاید. بروید و استراحت کنید. هر دو نوع بازنشستگی با یک نوش دارو درمان میشوند که در طول مقاله برایتان میگویم.
» بازنشستگی و تناقض با فلسفه درونی
از وقتی کار کردن را شروع کردم و معنای این واژه را فهمیدم آبم با آن توی یک جوی نرفت! این واژه با فلسفه زندگیام که «تا آخرین ثانیه از عمرت زندگی کن» کاملا در تضاد بود. فکر اینکه با رسیدن به یک عدد _ سنمان را میگویم – به فردی ناتوان تبدیل شوم که تا لحظه ملاقات با مرگ، روزهایش را بیهوده بگذراند من را حسابی میترساند. برای همین همیشه در پستوی ذهنم به دنبال چیزی بودم که معنای آن را معکوس کند.
شاید برایتان جالب باشد که اصلا داستان این بازنشستگی از کجا آمده است. دانستن ریشه این ماجرا چیزهای زیادی را برای ما روشن میکند.
وقتی آلمانیها نسخه میپیچند…
در حقیقت، بازنشستگی فقط یک ایده بود که آلمانیها در سال 1889 ارائه کردند. این اختراع آلمانیها باعث میشد تا فرصتهای شغلی برای افراد جوانتر ایجاد شود و به افراد 65 ساله و پیرتر تا زمانی که میمیرند مستمری داده شود. اما میان آلمان سال 1889 و جهان امروز تفاوت بزرگی وجود دارد. سن 65 سال در سال 1889 به این دلیل انتخاب شد چون میانگین طول عمر افراد در آن زمان 67 سال بود.
اتو وان بیسمارک، صدر اعظم آلمان در سال 1889 در سخنانی چنین گفت: «آنهایی که به علت سن بالا یا ناتوانی قادر به ادامه کار نیستند درخواست از دولت برای سرپرستی و مراقبت، حق مسلم آنها است.»
سنی که برای بازنشستگی در نظر گرفته شده بود تنها دو سال با طول عمر افراد فاصله داشت. بنابراین گفتن چنین حرفی زیاد برای او سخت نبود. فلمینگ هم در آن زمان تنها یک کودک هشت ساله بود و قرار نبود تا حدود 40 سال بعد پنیسیلین را کشف کند.
سایر کشورهای توسعه یافته نیز همین رویه را ادامه دادند تا به زمان حال رسیدند. البته سن بازنشستگی در کشورهای مختلف با هم اختلافهایی داشت و هم اکنون نیز دارد.
این ماجرا تا زمانی که مردم حدود 65 سال بیشتر زندگی نمیکردند مشکلی ایجاد نمیکرد. اما بعد از کشف پنیسیلین و توسعه آن، افراد 67 ساله بیشتری به سن 70 ،80 و حتی 90 سالگی رسیدند. بنابراین، دولتها مجبور شدند سالهای بیشتری به مردم مستمری بدهند و این به نوعی ضرر محسوب میشد. کمکم جامعه پر شد از افرادی بالای 70 سال که پول داشتند اما جزو مفید جامعه به حساب نمیآمدند.
برای اینکه آنها را وادار کنند تا پول بیشتری خرج کنند شرکتهایی برای پر کردن اوقات فراغت آنها ایجاد شد. دولتها نیز از این شرکتها حمایت میکردند چون میتوانستند مالیات بیشتری از آنها بگیرند. در واقع این طرح برای دولتها به نوعی از این جیب به آن جیب محسوب میشد. شرکتهای فراغت نیز به ایده بازنشستگی دامن زدند و واژههایی مانند «سالهای طلایی» زندگی را به تنگ بازنشستگی چسباندند.
» پارادوکسی به نام بازنشستگی
اگر کتاب تاریخ را ورق بزنیم میبینیم که بازنشستگی مفهومی جدید است. تا قبل از قرن بیستم در هیچ جایی جز کشور آلمان، اسمی از آن نبود و تا قبل از قرن نوزدهم در هیچ کجای دنیا اصلا وجود خارجی نداشت.
بازنشستگی یک مفهوم غربی و متناقض است. فکر میکنید چرا بیشتر انسانهای بازنشسته عصبانی و بهانهگیر هستند؟ چون ندای درونشان به آنها میگوید: تلاش کن هنوز زندهای و جسمت را در اختیار داری. اما جامعه و اطرافیانشان به آنها دیکته میکنند که تو دیگر توانایی ذهنی و جسمی کار کردن با ما را نداری. بیهودگی، این معنایی است که بازنشستگی به دوش میکشد. البته منظور من تنها شاغلان دولتی یا شرکتی نیست. هدف من بیان روشی است که با به کار بردن آن در هیچ دورهای از زندگیمان احساس بیهودگی نکنیم.
شاید بپرسید چطور با هر سنی که داریم از این چرخه شوم خارج شویم؟ دوستان عزیزم، همان طور که تاریکترین نقطه در اتاق، زیر روشنایی لامپ است، نزدیکترین پاسخ هم درون قلبمان جای گرفته است. «دلیل»، این تنها ریسمانی است که میتوانیم با گرفتن آن خود را از این وضعیت نجات دهیم.
» لطفا دلیل زندگی خود را داشته باشید
در هر سنی که باشیم برای زندگی کردن دلیل محکمی داریم. دلیل زندگی چیزی است که باعث میشود زنده بودن را با تکتک سلولهای جسممان احساس کنیم. وقتی دلیل داریم، فقط نفس نمیکشیم، زندگی میکنیم.
در این زمینه توصیه میکنم که نقلقولهای دکتر فرانکل را در این لینک حتما بخوانید.
اینکه دلیل زندگی ما باید چه ویژگیهایی داشته باشد، چه چیزهایی دلیل محسوب میشوند، چه چیزهایی تنها سرابی از یک دلیل هستند و اینکه چه کارهایی را نباید با دلیل زندگیمان بکنیم، بخشهای مهمی هستند که در قسمت بعد به آنها میپردازیم. نظر شما در مورد بازنشستگی چیست؟ در مورد آن چه احساسی دارید؟