مقدمه ای بر چهار میثاق بهتر زیستن از سرخپوستان تولتک
هم سو با ذات انسانی باید حرکت کرد...
در حوزه ادبیات خودسازی و عرفانی، کتابی داریم با عنوان «چهار میثاق سرخپوستان تولتک» که لابد درباره این کتاب بسیار شنیدهاید. نویسنده مکزیکی به نام دون میگوئل روئیز آن را نگاشته و البته داستان زندگیاش نیز، جالب بوده است.
او پزشکی بوده که از زندگیاش در آمریکا راضی نبوده و روزی تصادف میکند و در آستانه مرگ بوده و به زندگی برمیگردد و همین امر، باعث میشود تا سروقت دانش نیاکان خود در آمریکای مرکزی، به نام تولتکها برود.
این کتاب، حاصل همه این رفتنها و جستجو کردنهاست.
ما قصد داریم بهصورت کاربردی، به شما نشان بدهیم که چطور با عمل به آموزههای این کتاب، میتوانید زندگی آرام و قدرتمند و بااقتداری داشته باشید. اما قبل از پرداختن به این چهار میثاق، لازم است کمی درباره کلیات و اینکه اساساً ما چرا نیازمند این هستیم که به میثاقهای جدید برسیم و دست از میثاقها و توافقهای کهنه برداریم، بیشتر بدانیم.
اول این را باید بدانیم که ذهن انسانها، همه بیستوچهار ساعت را در حال رؤیا دیدن است.
حالا وقتیکه خوابیم، رویاهای ما شکل خواب دیدن به خودشان میگیرند و وقتی بیداریم، همینطور توی ذهن مان داریم رؤیا میبینیم. حالا مجموعه این رویاها را اگر داشته باشیم، چه میشود؟ در آن صورت رویای خانواده، رویای یک شهر، رویای یک کشور و سرانجام رویای یک جامعه و نیز رویای همه بشریت را خواهیم داشت.
در اینجا رویای سیاره را مجموعهای میدانند که شامل همه قوانین و باورها و مقررات و فرهنگهای مختلف است که یکجورهایی، دارد نحوه و چگونگی سبک زندگی ما و چگونه زندگی کردن ما را مشخص میکند.
انسانها که به دنیا میآیند، کلاً توانایی رؤیا دیدن را دارند. اما نکته مهمتری که اتفاق میافتد، این است که جامعه و پدر و مادر و …، سعی میکنند همان رویای جمعی و رویای شهر و جامعه و کشور را، از طریق خانواده و اطاعت و آموزشها و … به او منتقل کنند؛ تا به او بیاموزانند که چطور باید رؤیا ببیند و چه چیزهایی را باید رؤیا ببیند.
این میشود یک سبک منتقل کردن رویای جمعی به افراد متولد شده جدید.
در واقع بزرگترهای ما از طریق توجه دادن ماست که موفق میشوند چیزهایی را که دوست میدارند و قصد و نیت میکنند، از طریق تکرار به ما یاد بدهند تا در ذهن ما جاگیر شود و ماندگار.
این توجه باعث میشود تا ما چگونه سلوک کردن و زندگی نمودن در یک جامعه را یاد بگیریم؛ اینکه چه چیزهایی خوباند و چه چیزهایی بد و چگونه باید رفتار کنیم یا واکنش نشان بدهیم و امثالهم.
این توجه البته دوطرفه است؛
گاهی افراد تازه به دنیا آمده نیز نیازمند توجه دیگران هستند و این احساس نیاز به توجه دیگران، غالباً به بزرگسالی هم کشیده میشود. و اما بعد میرسیم به «پذیرش میثاقها» وقتی ما میثاقها را میپذیریم، به آنها باور پیدا کرده و سپس به آنها ایمان پیدا میکنیم.
ایمانی که تعریفش، «پذیرش بی قید و شرط» است.
ما باورها را انتخاب نکردهایم، شاید مخالف هم باشیم، اما اینقدر قوی نیستیم که علیهشان بشوریم. درنتیجه باید بپذیریمشان؛ چون ما فرد هستیم و این باورها تبدیل به رویای سیاره یا جامعه شدهاند.
سرانجام که میبینیم ما این قدرت را نداریم با توافق خودمان این باورها را میپذیریم.
درنتیجه، «اهلی» میشویم؛ «رام» میشویم.
در اهلی شدن، اطلاعات بیرونی وارد درون ما شده و باعث میشود تا نظام باورهای خودمان را بسازیم.
انسانها به همان سبکی اهلی و تربیت میشوند، که حیوانات اهلی میشوند؛ سگ و گربه و… نظام تنبیه و تشویق. اگر کارهایی که والدین دوست دارند انجام بدهند، تشویق میشوند و اگر برخلافش عمل کنند، تنبیه.
ترس از این تنبیه و تشویق نشدن، باعث میشود تا اهلی و رام شوند.
سرانجام انسان بهجایی میرسد که نیاز به جلبتوجه دیگران و پاداش پیدا میکند. دریافت پاداش احساس خوبی به انسان میدهد. پس سعی میکنیم آنچه مدنظر دیگران است را انجام بدهیم تا پاداشمان بدهند. درنتیجه ما تبدیل به کسی میشویم که نبودیم؛ تنها به خاطر توجه و پاداش دادن دیگران. ما کمکم اهلی میشویم.
ترس از طرد شدن و مطلوب نبودن و از نگاه دیگران خوب نبودن،
باعث میشود تا یک بازیگر حرفهای شده و نقشهایی را بازی کنیم که
خودمان قبولشان نداریم و ارتباطی با ما ندارند.
درواقع ما تبدیل به کپیای از باورهای پدر و مادر و جامعه و … میشویم.
در ادامه، اهلی شدن بهقدری شدید میشود که در برههای از زمان، نیازی به دیگران نیست؛ ما خودمان این کار را بهخوبی انجام میدهیم. در فرآیند این اهلی شدن، حتی تمایلات طبیعی و اصیل خودمان را نیز از دست میدهیم؛ یک کپی هستیم از سبک زندگی و باورهای دیگران.
متأسفانه خیلی دیر نه گفتن را یاد میگیریم؛ وقتیکه کار از کار گذشته.
عصیان کردن را با نه گفتن میآموزیم. اما باز هم کاری از دست ما برنمیآید. چراکه هنوز جامعه و دیگران قوی هستند. بعدها هنگامیکه این نظام باورهای وارداتی به درونمان را نقض میکنیم، ناراحت شده و خودمان را تنبیه میکنیم.
وقتی هم که آدم و بچه خوبی باشیم، به خودمان پاداش میدهیم.
چه چیزی بهتر از این است؟ درواقع این نظام باورها را میتوان یک کتاب قانون دانست که وارد مغز و درون یکایک ما میشود و ما را اهلی میکند. اینها، درواقع همه میثاقهایی هستند که وارد مغز و درون ما میشوند.
در این زمینه بد نیست نگاهی هم به گفتار دکتر مصطفی ملکیان داشته باشیم.
او در مقالهای، از واقعداوری و ارزشداوری صحبت میکند. اشاره میکند که باید به واقعداوری توجه کنیم و باید که نسبت به ارزشداوریهای دیگران، که غالباً اتفاق میافتد، بیتفاوت باشیم.
دکتر ملکیان اشاره میکند که جامعه علاقه زیادی دارد که همه را همرنگ کند و به واسطه همین، اگر کسی شبیه بقیه اعضای جامعه نباشد، توسط قوانین و نیز افکار عمومی و فشاری که توسط آنها وارد میشود، تأدیب میشود.
این کار اینقدر تکرار میشود تا فرد همرنگ جامعه شود.
شاید این نیز، یک مدل دیگر از چیزی باشد که نویسنده چهارمیثاق میگوید.
در ذهن ما بخشی وجود دارد که همهچیز و همهکس را قضاوت میکند.
این بخش، بخش قاضی درون ماست. از طریق کتاب قانونی که قبلاً دربارهاش صحبت کردهایم این کار را میکند. بخش دیگری از درون ما هم هست که قربانی نام دارد.
او همه این قضاوتها را قبول کرده و عذاب وجدان میگیرد، یا خودش را درگیر سرزنش و احساس گناه میکند.
این کتاب قانونی که از آن صحبت میکنیم و حاصل جمع همه باورهای پیش از ما بوده و ما در آن دخیل نبودهایم، چنان قوی و قدرتمند است که اگر بر خلافش عمل کنیم، باعث میشود تا احساس نامطلوب و ناخوشایندی در ما شکل بگیرد.
به اصلاح در شبکه خورشیدی ما، حسی ایجاد میشود که ترس نام دارد.
قربانی درون میگوید که ما چقدر بدیم و چقدر نادانیم و …، قاضی درون نیز این را تأیید میکند. در نتیجه قربانی درون بیش از پیش، احساس گناه و شرمندگی میکند.
شکستن این کتاب قانون البته شجاعت زیادی میخواهد. شگفت اینجاست که گاهی ما نیز در این قضیه مقصر بودهایم؛ حتی اگر در ایجادش دخیل نبوده باشیم، اما در پذیرش آن دخیل بودهایم. این پذیرش بهقدری عمیق است که اگر آن باورها را زیر پا بگذاریم، در درونمان احساس ناامنی و گناه و تقصیر میکنیم.
پس ما نیاز داریم از نگاه دیگران خوب باشیم تا زیاد احساس ناامنی و گناه نکنیم.
از سوی دیگر، از اهلی شدن تا خوب بودن به نظر دیگران راهی نیست.
ما درواقع میثاقهای فراوانی با خودمان و دیگران بستهایم.
اینکه چطور احساس کنیم و رفتار داشته باشیم و زندگی را ادامه بدهیم و … این میثاقها از راه همان باورهایی که گفتیم تغذیه میشوند و درنتیجه شما رنج میبرید؛ مجموعه این میثاقها شخصیت شما را میسازند.
اگر میخواهید ناب و سرشار زندگی کنید، باید شجاعت داشته باشید. شجاعت شکستن میثاقهای مبتنی بر ترس را. میثاقهای مبتنی بر ترس انرژی زیادی از ما میگیرند و میثاقهای مبتنی بر عشق، باعث میشوند تا حتی انرژی بیشتری به دست بیاوریم.
همه ما در ابتدا با مقداری اقتدار شخصی به دنیا میآییم که هر روز آن را بازسازی میکنیم.
متأسفانه در حال حاضر این اقتدار شخصی، صرف ساختن این میثاقها و نیز مراقبت و نگهداری از از آنها میشود و دیگر برای ما جانی نمیماند که بخواهیم کاری بکنیم.
در واقع رویای سیاره، یک دام بزرگ است و ما همه اقتدار شخصیمان را خرج این میکنیم که با پایبندی به میثاقها، در این رویای جمعی و دام جمعی باقی بمانیم.
حال چه باید کرد؟
خیلی ساده… شجاعت باید به خرج داد و میثاقهای قبلی را شکست !
در قسمتهای بعدی، درباره شکستن چهار میثاق یا در واقع ایجاد چهار میثاق جدید و اصلی بزرگ با شما صحبت میکنیم که باعث میشوند تا شما از این اهلی شدن در حوزه میثاقهای ترسمحورانه خارج شوید و به سمت میثاقهای عشقمحورانه و راستین و همسو با ذات خودتان حرکت کنید.
در همین زمینه نوشته های زیر را حتما بخوانید :
کتاب چهار میثاق را حداقل ۱۵۰ بار خوندم وهر بار یه درس جدید گرفتم اگه وقت کنم بازم میخونم اولین بار فقط گریه کردم زندگیه منو تغییر داد به نحو باور نکردنی ، یکی از بهترین کتاب هایی بود که خوندم ❤️♂️
بسیار عالی و مفید
سایت خاص و کار درستی دارید!
عالی بود .بی نظیر بود.مرا تکان داد.بسیار خوشم امد.من از بچگی اهل مطالعه بسیار هستم.در اینترنت هم زیاد میچرخم و زیاد میخوانم.واهل پروپا قرص سایت های موفقیت از جمله سوخت جت هستم.ولی همچین درک و برداشت و ارایه واضح و قابل درک یک دیدگاه برام بیسابقه یا کم سابقه بود.میرم که قسمتهای بعد رو بخونم
خيلي خوب بود ولي بي صبرانه منتظر ارائه راهكارهاتون هستم چون متاسفانه واقعيت جامعه امروزيه ما اينه كه حتي در كوچكترين تصميمات زندگي، سعي ميكنيم براي فرار از احساس گناه گوش نكردن به حرف ديگران، هم رأي اونها بشيم و شايد ته ته دلمون اصلا به انجام دادن اون كار هم رضايت نداشته باشيم.
درود برشمــــــا،اطلاعاتی میزارین که خاص هستند واقعا