ماجرای یک آبدارچی که رویایش را زندگی میکرد | قسمت اول
گاه و بیگاه، خداوند انسانهایی را در مسیر زندگی ما قرار میدهد. گاهی کسی در مقابل دیدگان ما بسیار پررنگ شده و هر که در دامنه او وجود دارد به سایهای خاکستری تبدیل میشود.
بزرگی و کوچکی آدمها به چه بستگی دارد؟
آیا آدمهایی که موفقیتشان در سطح بینالمللی مطرح نشده، چیزی برای یاد دادن به ما ندارند؟ به نظر من دارند.
شاید داستانی که امروز برایتان تعریف میکنم همانطور که برای من درسهای زیبایی داشت برای شما نیز اثربخش باشد. فردی که در این داستان واقعی، از او با نام «آبدارچی» یاد میکنم اکنون مدیر عامل شرکت خودش است و در زمینه کافهداری فعالیت میکند. از او اجازه گرفتم تا داستانش را بدون ذکر نامش برای شما بازگو کنم.
داستانی متفاوت از یک آبدارچی
که ثابت میکند قهرمانان واقعی در کنار خودمان پیدا میشوند
[bs-quote quote=”زندگی من یک رویا بوده است. اگر کسی داستانی راجع به آن مینوشت، کمی غیرواقعی به نظر میرسید. من احتمالا خودم این داستان را میخواندم و میگفتم، نه، این ممکن نیست.” style=”style-15″ align=”center” color=”#b5b5b5″ author_name=”رالف لورن” author_job=”طراح مد و کارآفرین آمریکایی” author_avatar=”https://sookhtejet.com/wp-content/uploads/2019/08/رالف-لورن.jpg”][/bs-quote]
» یک ملاقات، یک تلنگر
شش ماه پیش، به خاطر دیدن یک دوست قدیمی به شرکت او رفتم. او مثل همیشه بسیار خوشحال و خندان بود. وقتی گرم گفتوگو شدیم، آبدارچی جدیدش برایمان چای آورد. آبدارچی قبلی با اخلاق نه چندان دلچسبش ناپدید شده بود و حالا جوانی بیست و چند ساله که بسیار شیک لباس پوشیده بود و همچون یک کافهدار برخورد میکرد جایگزین او شده بود.
اگر آن موقع چشمانم را بسته بودم لابد خیال میکردم به جای دفتر دوستم در کافیشاپ هتلی پنج ستاره از من پذیرایی میشود.
وقتی آن کارمند تازه، اتاق را ترک کرد از دوستم در موردش پرسیدم. به او گفتم: مگر چقدر به آبدارچیات حقوق میدهی که این چنین شیک از مهمانت پذیرایی میکند؟ در کمال تعجب گفت: درست به اندازه آبدارچی قبلی حقوق میگیرد.
نوشیدنی که برایمان آورده بود در نگاه اول، تنها یک فنجان چای بود. اما نه یک چای معمولی. من معتقدم، حس و حال یک فرد، طعم خاصی به هر آنچه که او ایجاد میکند میبخشد. لوازم و مواد پذیرایی، همان چیزهای همیشگی بودند با این تفاوت که این بار، فرد دیگری آنها را چیده بود و این تفاوت بسیار هویدا بود.
» یک کاراگاه بازی کوچک!
حتما این را شنیدهاید که میگویند: اولین گام برای درک شیوه تفکر یک فرد، تماشای تاثیر فیزیکی است که در اطرافش میگذارد. به همین دلیل، سینی چای را خودم به سمت آبدارخانه بردم تا زیرچشمی، این آدم عجیب را بررسی کنم و از افکار گردان ذهنش چیزی دستگیرم شود.
قبل از اینکه وارد آبدارخانه شوم، کمی این پا و آن پا کردم تا اول از دور، موقعیت را بررسی کنم. کسی نبود برای همین وارد آبدارخانه شدم اما باور کنید فکر کردم که اشتباه آمدهام! در حقیقت من در حال تماشای تفاوت نگرش بین دو انسان – آبدارچی قبلی و آبدارچی فعلی – بودم و این واقعا شاهکار بود.
آن آبدارخانه قبلی با کاشیهای سفید خطدار و کابینتهای رنگ و رو رفته، جای خود را یک کافه شیک داده بود! سینی چای را روی میز گذاشتم و پیش دوستم بازگشتم. به او گفتم: چه بر سر آبدارخانهات آمده؟ چقدر شیک و قشنگ شده، تعریف کن ببینم چرا اینجا اینقدر تغییر کرده است؟
دوستم پاسخ داد: «آبدارچی قبلی فردی بود که کارش را دوست نداشت، سرو کردن چای، قهوه و پذیرایی از مهمانها برایش چیز بی ارزشی تلقی میکرد از این رو همیشه موقع کار کردن احساس بدی داشت و بسیار عصبی بود. دست آخر هم با یک برگه استعفا نزد من آمد و از اینجا رفت. برای پیدا کردن فرد دیگری که مسئولیت پذیرایی را بر عهده بگیرد با چند نفر تماس گرفتم. یکی دو روز بعد، این آقا به دفتر من آمد.»
«اول فکر نمیکردم که برای استخدام آمده باشد چون او جوان، بسیار خوش لباس و خوش برخورد بود. من در انتظار خانم یا آقایی تقریبا 50 ساله بودم. اما بعد معلوم شد که این آقا برای پست خالی آبدارچی آمده است. شرایط کار را برایش گفتم و او را استخدام کردم. قرار شد از فردای آن روز کارش را شروع کند. قبل از رفتن، محل کارش را حسابی برانداز کرد. چیزهایی را هم یادداشت میکرد و علامت میزد. چون تماس مهمی داشتم از او خداحافظی کردم و دیگر پیگیر ماجرا نشدم.»
» ورود یک تفکر، تغییر یک محیط
«فردای آن روز، این جوان با چند مدل طرح، نزد من آمد. او مرا متقاعد کرد که اگر کمی به سر و روی آبدارخانه برسم برای کل مجموعه خیلی بهتر است؛ حتی قیمت و مقدار مواد اولیه را هم استخراج کرده بود. او به من قول داد که با هزینهای بسیار کم، آبدارخانه را تغییر دهد. من هم موافقت کردم. چون از این جسارت و تفکر جدیدی که وارد مجموعهام میشد بسیار شگفتزده شده بودم.»
«آبدارخانه دو روز تعطیل بود و در طی این مدت، او مشغول راست و ریس کردن اوضاع بود. از دور بر کار او نظارت داشتم. میدیدم که با وسواس بی مانندی کارها را مدیریت میکند. اگر خودم او را استخدام نکرده بودم، لابد فکر میکردم که او مسئولی دولتی یا مدیر مجموعهای بزرگ است و برای خوشامد گویی به سمت او میشتافتم.»
«دو روز بعد، با یک قیچی ربان زده به دفترم آمد و از من خواست تا کافه شرکت را افتتاح کنم. واقعا از تغییری که با این مقدار هزینه، بر سر آبدارخانهام آمده بود شگفتزده شده بودم. همه چیز تغییر کرده بود. او با مقداری رنگ، برچسبهای طرح دار و تعویض سرویس پذیرایی، مکان دیگری را به وجود آورده بود. از خلاقیت و حسن مدیریت او تعریف کردم و مبلغی را هم به عنوان پاداش به او دادم.»
او کارش را شروع کرد و تو اکنون این تغییر بزرگ را کاملا لمس میکنی. واقعا تعجب میکنم که چطور یک نفر به تنهایی میتواند حال و هوای یک مجموعه را این چنین تغییر دهد.
» یک گفتگو با واحدهای فشرده
از دوستم خواهش کردم تا چند دقیقهای با کارمندش صحبت کنم. بنابراین برای چند دقیقه، دفتر دوستم به دانشگاهی با واحدهای فشرده برای من تبدیل شد.
بعد از سلام و احوال پرسی مجدد، به آن جوان گفتم: شما واقعا اینجا را تغییر دادید. اما چرا اینقدر خودتان را درگیر کردید؟
بدون این کار هم شما همان حقوق را میگرفتید. او پاسخ داد:
«شما درست میگویید اما در آن صورت با آنچه که باید باشم تفاوت میکردم. موفقیت من در آینده نزدیک است، چیزی است که از مدتها قبل برایش برنامه ریختم و در جهتش اقدام کردم. شیوه زندگی و رفتار کنونیام درست هم جهت با موفقیت آیندهام است. من آیندهام را اکنون زندگی میکنم. او بسیار صریح و کاملا جدی سخن میگفت. معلوم بود که حتی ذرهای به آنچه که میگوید شک ندارد.»
زمانی استاد بسیار عزیزی داشتم که میگفت:
اگر شاگردیات را در این جهان شگفتانگیز بپذیری، آنگاه چشمانت به دیدن اساتیدی باز خواهد شد که هرگز در خیالت هم آنها را نمیدیدی.
از او خواستم بیشتر برایم توضیح دهد و بنا بر توصیه استاد عزیزم، شاگردوار و سراپا گوش به سخنانش گوش میدادم و برای چند دقیقه، با کسی گفتوگو میکردم که نوع نگاهش واقعا با بقیه فرق داشت.
برای مطالعه ادامه این ماجرا و شنیدن حرفهای جالب این انسان خودساخته، قسمت بعد را دنبال کنید. راستی، شما چقدر رویاهایتان را زندگی میکنید؟ پایین همین مقاله برایم بنویسید.
سلام منم خیلی رویاها داشتم و بخاطرشون از هر روشی استفاده کردم ولی توی خانواده من وبا طرز تفکر بدی که پدر و مادرم درباره بچه هاشون دارن و تشنج وحشتناکی که هر روز توی خونه ماست اونم شب و روز واقعا ناامید شدم و دیگه آرزوهامو فراموش کردم چون بخودم گفتم زندگی من همینه بعد از دیدن فیلم راز درست زمانیکه باید به آرزوهام می رسیدم تصادف کردم و در مورد بیماریم دکترا ازم قطع امید کردن ولی باز تلاش کردم تااینکه تو سایت شما ثبتنام کردم ولی هرچه تلاش کنیم انگار خدا کمکمون نمیکنه عاشق کسی شدم و فهمیدم میتونم تو زندگیش حتی از راه دور با اینکه اصلا منو نمیشناسه خیلی زیبا تاثثیر بزارم ولی بازم بخودم میگم با این شرایط زندگی نمیشه لوییز هی ام باشی نمیشه لوییز رفت که لوییز شد از مشکلات و خانوادش جدا شد من و خواهر کوچکترم دیگه بریدیم من نماز نمیخونم ولی اون با اینکه خیلی از من باایمان تره خدا جواب دعاهاشو نمیده ولی از اینکه بعضی وقتا از شما ایمیل دریافت می کنم خوشحالم
سلام دوست عزیز، بهار خانم گل
سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردین. ممنونم که نظرتون رو برام نوشتین، این برای من خیلی با ارزشه. بهار جان، ما خیلی چیزها رو توی زندگیمون به گردن خدا میندازیم، در حالی که خودش خیلی چیزها رو بر عهده خودمون گذاشته…
تنها چیزی که هیچ وقت، هیچ کس نمیتونه اونو از ما بگیره، قدرت تفکرمونه. در واقع تنها چیزی هم که برای تغییر زندگی بهش نیاز داریم قدرت تفکرمونه. روی فکرتون کار کنین، باور کنین درهای بزرگی به روی زندگی شما باز میشه…سپاسگزاری، سریعترین و کارآمدترین روش برای تغییر نوع تفکره…حتما مقاله سپاسگزاری رو مطالعه کنین یا کتاب معجزه سپاسگزاری راندا برن رو بخونین…اگر نوع نگاهتون رو تغییر بدین، زندگیتون تغییر میکنه. آدرس پیچ من موجوده. اگر سوالی داشتین حتما بپرسین.
سرسبز باشی دوست من^^
البته همه دوست دارند محل کارشان شیک شود. از مدیر گرفته تا آبدارچی.
اتفاقا این خیلی معمول است که هر کسی دوست داشته باشد محل کارش شبک باشد.
فکر نمیکنم کسی بخواهد در قبال حقوقی مشخص توی هر مکانی کار کند. اگر هم کارکند آنجا را دوست ندارد.
از هر چیزی قهرمان نسازید لطفا
سلام دوست عزیز، آقای امین
سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
من قهرمان نساختم…اگر میخواستم این کار رو بکنم اسم و فامیل و عکس ایشون رو منتشر میکردم…
اتفاقا این آبدارچی جوان، خیلی هم آدم معمولی است. حرف این دو مقاله این نبود که هر کسی دوست داره در یک مکان شیک در عوض گرفتن حقوق مشخصی کار کنه، حرف این بود که وقتی بخوایم میتونیم با وجود گزینه های خالی زندگیمون، سفت و محکم به آزروهامون بچسبیم و محققشون کنیم…حالا اگر این کار از نظر شما قهرمان بازیه که خیلی هم عالیه.
سرسبز باشید^^
سلام تلنگر خیلی خوبیه فقط اگه امکانش هست موضوع : ( رویاتو زندگی کن ) کمی باز کنید و بیشر و ملموستر در موردش توضیح بدین.
بینهایت از شما ممنونم.
سلام دوست خوبم، زهرا خانم گل
سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
اگر قسمت بعد رو مطالعه بفرمایید فکر کنم که به پاسخ سوالتون برسید…اگر باز هم موضوع براتون گنگ بود، حتما بپرسید تا بیشتر براتون توضیح بدم.
سرسبز باشید^^
با سلام
داستان خیلی قشنگی بود. من هم دوست دارم داستان مشابهی که برای خودم هست رو شرح بدم.
تنها و تنها در صورتی توی یک کاری شکوفایی به دست میارید که اگر اون شغل و کار رو نمی داشتید توی زندگی حس
می کردید یه چیزی گم شده… یه چیزی کمه. اگر جنین اشتیاقی رو داشته باشید دیگه حرف دیگران براتون مهم نیست.
دیگه طرز فکر دیگران براتون مهم نیست… خودتونید و کاری که می تونید ساعتها توش غرق شید و متوجه گذر عمر نباشید.
منم همین شکلی بودم… توی برنامه نویسی با یک نرم افزار خاص، علاقه ی خاصی بین من و اون نرم افزار بوجود اومد…
حس می کنم اگه این نرم افزاره نباشه، نیستم. توی دوران یادگیری کاریم روزی نبود که بدون کار کردن با اون سر کنم.
یه جورایی مثل یک رفیق صمیمی بود که داشتی باهاش گپ می زدی…
وقتی یه همچین حسی می کنی، روزای عمرت برات شیرین ترین لحظات میشن.
نتیجه ی این عشق ورزی به کارم باعث شد به طراح اصلی نرم افزار متصل بشم و اون یکی از بزرگان دنیای حاضره.
و من مطمئنم که اگر همین مسیر رو جلو برم + به کار گرفتن مهارت های دیگه ام، 100% به ارزویی که دارم میرسم.
سلام دوست عزیز، حسین آقا
بسیار سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
شما چیزی که دوست دارید رو پیدا کردید و براش زمان گذاشتید…از بودن باهاش لذت بردید و برای همین درهای بزرگی به روتون باز شد..
امیدوارم از این درهای بزرگ، به موفقیتهای شگفتانگیزی برسید. چون اهل عمل هستید حتما این اتفاق شیرین براتون میافته.
ممنونم که داستان شیرینتون رو برام نوشتید. بسیار برای من ارزشمنده.
سرسبز باشید^^
**موفقیت من در آینده نزدیک است، چیزی است که از مدتها قبل برایش برنامه ریختم**
بله… برای موفقیت باید برنامه ریخت و اقدام و کرد…
سلام به سوخت جت عزیز من هم یک کارمند ساده در یک ارگان نظامی بودم که احساس میکردم مستحلک شدم و توانایی های زیادی دارم به همین خاطر شروع به سرمایه گذاری روی خودم کردم و مطالعه گسترده ای کردم و الان هم هنوز عشق به کتاب رو از دست ندادم …کار به جایی رسید که شب و روز پیش همکاران و دوستانم از اهدافم میگفتم و وقتی بهشون فکر میکردم هیجان زده میشدم .پس از مدتی در کنار کار کارمندی ام شغلی آزاد فراهم کردم و پس از یکسال از کارم استعفا دادم و شرکت خودم رو که در حوزه محصولات کشاورزی هست راه اندازی کردم …
دقیقا انسانها باید رویاشون رو بازی کنن .و در دراز مدت چیزی که تکرار میشه به عادت تبدیل میشه و عادات ما زندگی مارو میسازن ….بقول دارن هاردی نباید اثر مرکب رو دست کم گرفت .
شاد و سربلند و پیروز باشید
ارادتمند شما رضا کاظمی
مدیریت مجموعه بازرگانی محصولات کشاورزی نهال طلایی
سلام آقای رضا کاظمی
بسیار سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
واقعا از مطالعه کامنت شما بسیار خوشحال شدم. خیلی ازتون ممنونم که داستان خودتون رو برام نوشتین. بسیار ارزشمنده. امیدوارم روز به روز موفق و پیروز و شادتر از دیروز باشید. وجود انسانهای ارزشمندی مثل شما به بقیه این امید رو میده که روی پاهای خودشون بایستن و جلو برن…
سرسبز و پیروز باشید^^
واقعا همینه
من اول تابستون تصمیم گرفتم شروع کنم نرم افزارکتیا کار کردن و یادگیری کاملش….هنوز به 20درصد کل نرم افزار هم اشراف نداشتم که با یه شرکت رادیات ساز شروع به کارکردم در زمینه طراحی رادیاتور اونم با کتیا…
درحالی که قبلش تصمیمی درکار نبود فقط یه رؤیای بدون عمل بود..
سلام دوست عزیز، احمد آقا
واقعا شما رو تحسین میکنم…امیدوارم روز به روز شاهد موفقیتهای بیشتری در زندگیتون باشید.
پیروز و شاد و سرسبز باشبد^^
عالیست
اکثربزرگان شیوه ای این چنینی دارندومنتظرمعجزه نیستندبلکه معجزه داخودمیآفرینانند…..
سلام دوست عزیز
بله کاملا با شما موافقم…معجزه وقتی اتفاق میافته که ما دست به عمل بزنیم…
سرسبز باشید^^
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم که مقاله رو مطالعه کردید.
کاملا موافقم. نوع نگرش، یک جهان متفاوت رو میسازه…
سرسبز باشید^^
واقعاً نوع نگرش انسان ها به پيرامونشون خيلي تعيين كننده است…/خيلي تاثير گذار بود،مچكرم