۱۰ جمله غیرمنطقی که رئیسان میگویند (و این که به جای آن چه بگویند)
رئیس بودن به خودی خود دشوار است بدون این که با گفتن سخنان نابخردانه آن را دشوارتر کنید.
رئیس بودن کار دشواری است و حتی دشوارتر هم میشود اگر کارمندان شما بر این باور باشند که شما آدم بیمنطقی هستید. در ادامه ده جمله غیرمنطقی متداول آمده است که رئیسان از آن استفاده میکنند و برای هر کدام جایگزینی به مراتب اثربخشتر ذکر شده است.
۱۰) «هیچ وقت با رئیس من صحبت نکن»
یک رئیس گاهی این نگرانی را دارد که اگر کارمندان با رئیس خود او صحبت کنند، اختیار و اقتدار خودش تضعیف میشود. برای جلوگیری از این، رئیس به کارمندان امر میکند که تمام ارتباطات را از طریق زنجیره رسمی مدیریت برقرار کنند.
این کاری غیرمنطقی است زیرا اطلاعات/شایعات/نظرات با سرعت نور در شرکت پخش میشود و کنترل کردن آن برای هر کسی مضحک به نظر میرسد. به این دلیل، یک رئیس که تمایل دارد جلوی تبادل افکار را بگیرد تنها نتیجه این کارش این است که فردی بدگمان به نظر برسد.
رئیسان باهوش میگویند: «همیشه من را در جریان قرار بده.»
۹) «گزارش بده هر ساعت چه کاری میکنی.»
بعضی از رئیسان معتقدند که اگر بدانند هر کسی در سازمان وقت خود را چگونه میگذراند، بهتر میتوانند بر امور اشراف داشته باشند و بنابراین قادر خواهند بود تصمیمات بهتری بگیرند.
با این وجود، گزارشگیری افراطآمیز در مورد این که افراد چگونه وقت خود را میگذرانند، امکان انجام پروژههای آزمایشی و تحقیقاتی را که منشأ اصلی نوآوری در اغلب شرکتها هستند، دشوارتر میکند. درعینحال، کارمندان ناگزیر شروع به «دستکاریکردن» گزارش ساعتهای کار خود میکنند تا با انتظارات مدیریت مطابقت داشته باشد.
رئیسان باهوش میگویند: «چیزی که میخواهم به انجام رسانی این است:…»
۸) «لوازم اداری کمتری استفاده کن.»
درست است، برای لوازم اداری هزینه صرف شده است، ولی نگرانی در مورد کمتر استفاده کردن از آنها هم هزینهبر است. برای مثال، بنگاهی شدیداً میزان کاغذهای کپی را محدود کرده بود تا در پول صرفهجویی کند. نتیجه این شد که همه سریع حمله میبرند و کاغذها را احتکار میکردند که خود وقت و پول را به هدر میداد.
به طور مشابهی، دو بنگاه دیگر توصیه کرده بودند که کارمندان از گیرههای کاغذ خود سعی کنند دوباره استفاده کنند. با این وجود، اگر یک کارمند n ثانیه صرف نگرانی برای یک گیره کاغذ کند، این کار بیشتر از هزینه آن گیره کاغذ هزینهبر است.
رئیسان باهوش میگویند: «نگران این باش که کار را به انجام برسانی.»
۷) «همیشه حق با مشتری است.»
اتفاقاً برعکس «اغلب حق با مشتری نیست.» در این جا مشکل این است که وقتی رئیسها این عبارت تکراری را به کار میبرند، معمولاً باعث زیر سؤال رفتن تصمیم یک متصدی فروش میشوند که به مراتب به موقعیت نزدیکتر است.
کار رئیسان این است که کارمندان را مدیریت کنند نه مشتریان را و هنگامی که آنها خود را به زور در روابط مشتری وارد میکنند، احتمال زیادی وجود دارد که از روی بیاطلاعی عملی انجام دهند. میتوانید از هر متصدی فروشی این را بپرسید.
رئیسان باهوش میگویند: «من از تصمیمت حمایت میکنم.»
۶) «ما انتظار وفاداری به سازمان داریم.»
بسیاری از رئیسان معتقدند که کارمندان باید تمایل داشته باشند در شغل خود باقی بمانند حتی زمانی که جای دیگری میتوانند شغل بهتری داشته باشند. این به خصوص زمانی صادق است که کارفرما برای آموزش تخصصی کارمند پول صرف کرده است.
اما وفاداری چیزی است که باید دو طرفه باشد. شاید وفاداری به سازمان زمانی مفهوم داشت که شرکتها استخدام مادامالعمر را تضمین میکردند. ولی امروزه چرا باید کارمندان احساس وفاداری کنند درحالیکه میدانند امکان دارد ظرف چند لحظه جایگزین شوند؟
رئیسان باهوش میگویند: «من همچنان به تو به میزان ارزشی که ایجاد میکنی، میپردازم.»
۵) «اینجا اصل بر شایستهسالاری است.»
بسیاری از شرکتها – به خصوص در صنایع با فناوری سطح بالا – مدعیاند که باهوشترین کارمندان همیشه ترفیع میگیرند. با این حال، نگاهی گذرا بر تقریباً هر بنگاه متوسط نشان میدهد که «اصل پیتر» اغلب حکمفرما است – اصل پیتر یا حد بیکفایتی ادعا میکند که در سازمانها کارکنان به علت نشان دادن شایستگی در یک شغل، به شغل بالاتر ارتقاء پیدا میکنند و این روند تا زمانی ادامه مییابد که به حد بیکفایتی در یک شغل میرسند و در همان جا باقی میمانند.
فراتر از این، کاملاً مضحک است که از شایستهسالاری در هر صنعتی سخن گفت که کمتر از نیمی از مدیران ارشد زن هستند. به هر حال سالهاست زنان به اندازه مردان و حتی بیشتر وارد دانشگاه میشوند.
رئیسان باهوش میگویند: «ما تمام تلاشمان را میکنیم تا بهترینها را استخدام کنیم و ترفیع دهیم.»
۴) «تجربههای باارزشی به دست خواهی آورد.»
رئیسان این را میگویند هر زمان که میخواهند کسی برای چیزی کمتر از ارزشی که برای شرکت ایجاد میکند، کار کند. مثال بارز این مورد کارآموزی بدون حقوق است، ولی رئیسان از این طعمه برای به دام انداختن کارمندان فصلی هم استفاده میکنند.
بیایید فرض کنیم که این تفکر درست است. در این صورت، آیا نباید به همه آنهایی که برای بار اول مدیرعامل شدهاند ۰/۰۰ ریال پرداخت شود؟ به هر حال آیا آنها تجربههای باارزشی کسب نمیکنند که میتوانند در شغل بعد خود استفاده کنند؟
رئیسان باهوش میگویند: «به اندازه ارزشی که ایجاد میکنی به تو پرداخت خواهد شد و چیزهایی هم یاد خواهی گرفت.»
۳) «آن شایعه اصلاً حقیقت ندارد.»
رئیسان اغلب معتقدند که میتوانند با انکار کردن جلوی شایعهای را بگیرند. با این حال، هر کسی با ذرهای درایت در مییابد که اگر شایعه درست نبود، رئیس به آن توجه ویژه نمیکرد.
با این وجود، رئیسان به تلاش خود ادامه میدهند، به خصوص زمانی که شرکتشان قرار است تعدیل نیرو کند. ولی این یک مورد است که در آن شایستهسالاری صادق است. به محض این که شایعه تعدیل نیرو انکار میشود، کارمندان باهوش به دنبال شغل دیگری میگردند.
رئیسان باهوش میگویند: هیچچیز.
۲) «یا به این شکل که گفتم انجام میدهی یا دیگر نمیتوانی در این جا کار کنی.»
بسیاری از رئیسان فکر میکنند که در مورد شغل کارمندان بیشتر از خودشان میدانند. در نتیجه، رئیس دقیقاً مشخص میکند هر کاری چگونه باید انجام شود و اصرار میکند که کارمندان کاملاً از آن تبعیت کنند.
با این وجود، رئیسان قرار است افراد را مدیریت کنند، نه کاری که آن افراد انجام میدهند. یک رئیس باید به کارمندان بگوید چه انجام دهند تا این که بگوید چگونه انجام دهند. حتی هنگام تعلیم دادن، رئیس باید به کارمند خود کمک کند راه خودش را برای بهتر انجام دادن امور پیدا کند.
رئیسان باهوش میگویند: «بیا راه تو را امتحان کنیم.»
۱) «چون من میگویم.»
اگر چه این توجیه ممکن است برای یک بچه پنج ساله که استدلال بزرگسالان را درک نمیکند، قابلقبول باشد، در حوزه کسبوکار تکیه کردن بر اقتدار و اختیارتان به عنوان یک مدیر هم نشاندهنده تنبلی و هم نابخردانه است.
زیرا آنها انسانهای بالغ مسئولیتپذیری هستند تا یک دسته کودکان نوپا. به مراتب احتمال بیشتری وجود دارد که کارمندان از تصمیمی حمایت کنند که با آن موافق نیستند اگر استدلال رئیس را برای اتخاذ آن تصمیم خاص درک کنند.
رئیسان باهوش میگویند: «من این تصمیم را گرفتم چون…»
خیر این نام خبلی متناسب می باشد